~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۸۷ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۸۷، ۱۲:۴۴ ب.ظ
امروز واسه نهار جایی دعوت نبودیم! برای همین خودمون نهار پختیم! ماکارونی... بد نبود فقط من ازش نخوردم! خواستم شب رو به یادموندنی کنم! به چند نفر اس ام اس زدم بیان واسه شام کنار هم باشیم! فائزه درگیر کارای رباتیکش بود... سروش و سهیل نتونستن بیان... مطهره رفته بود کیش... شادی اینا هم مشهد بودن... فهیمه و سهیل و بهنام هم که اصلا خبر ندادن!   پ.ن.۱. سامان از مسابقات برگشت! ۲تا برنز و ۱ نقره پ.ن.۲. دیشب یه نفر خیلی بد با من حرف زد! گاهی فکر میکنم اون نمیتونه فردی مناسب برای آینده م باشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۸۷ ، ۱۲:۴۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۸۷، ۰۷:۴۶ ب.ظ
دیروز خیلی حال داد! با این که فقط چند قیقه ست ازش جدا شدیم! اول یه کیک زعفرونی پختم بعدش شیر هویج بستنی بعدشم سفارش یه پیتزا دادم!بعدم یه فیلم هندی گذاشتیم و با ساجده  همه رو خوردیم! کلی حال داد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۸۷ ، ۱۹:۴۶
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۸۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ
دیشب با همکاری ساجده واسه شام کوکو سبزی درست کردیم! همه چیز خوب بود فقط اینکه به جای زردچوبه دارچین ریختیم! امشب که  قرار داریم پیراشکی درست کنیم و فردا کشک و بادمجون! مهمون هم دعوت کردیم! البته اگه بیان!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۸۷ ، ۱۳:۵۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۸۷، ۰۲:۳۷ ب.ظ
گاهی یه داداش مهربون و دوست داشتنیه ولی بعضی اوقات خشن و غیر قابل تحمل... اونقدر وحشتناک که نمیتونم تحملش کنم فقط سعی میکنم ساکت باشم همین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۸۷ ، ۱۴:۳۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۸۷، ۰۲:۴۲ ب.ظ
شخصیتم خیلی راحت نابود شد! خیلی راحت بر میگردن و میگن تو هر کاری میکنی واسه پسراست! میگن اگه میخوای بری تو مغازه پیتزا بخوری واسه پسراست!میگن اگه از فلان فامیل خوشت میاد واسه اینه که پسر داره... اگه دوست داری فلان کس رو ببینی به خاطر پسرشه! اصلا از خودم انتظار نداشتم طور برخورد کنم که افرادی مثل... اینجوری راحع به من فکر کنن! نمیخوام خود پسند باشم اما من اصلا... پ.ن. دیگه از اونا انتظار نداشتم! اگه هر کی اینو بهم میگفت قابل هضم بود اما... اونم توی جمع...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۸۷ ، ۱۴:۴۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۸۷، ۰۵:۳۶ ب.ظ
امروز حس بدی داشتم! از کلاس ویولن داشتم میومدم خونه که یکی برام اس ام اس زد : که با اون شلوار کفش اسپرت سفید نمیپوشن! طرفو میشناختم ولی اینکه این احساسو داشته باشی که یکی تو خیابون داره نگات میکنه و آشنام هست زیاد جالب نیست پ.ن. مامان ینا هر روز زنگ میزنن! با اینکه سفارش کرده بودم که وقتی اونجان هی تند تند نزنگن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۸۷ ، ۱۷:۳۶
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۸۷، ۰۶:۰۱ ب.ظ
امشب یه شب استثنایی بود! ۱۰ نفری رفتیم پیتزا خوردیم! الان هم آزیتا و ساجده و بهنام و ابوالفضل با ما اومدن خونه! الان" ۳*۴" رو میبینیم بعد "ترانه ی مادری" رو و بعد هم یه DVD که یکی بهمون داد!  خدایا مرسی به خاطر این شب قشنگی که داشتیم! *عصر کلی با سعید و سامان دعوا (بحث) کردیم! اونا میگفتن که دلیلی نداره ۴ تا دختر به همراه ۶ تا پسر برن مغازه پیتزا بخورن! ولی بلاخره راضی شدن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۸۷ ، ۱۸:۰۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۸۷، ۰۳:۵۸ ب.ظ
حالم خیلی گرفته ست! از دست همه دارم میکشم!خسته شدم... مشکلات پشت سر هم میان... کاش تابستون زود تموم بشه! یا حداقل مشکلا زود برن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۸۷ ، ۱۵:۵۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۸۷، ۰۷:۴۸ ب.ظ
مامان و بابا امروز ساعت ۸ صبح میرن مکه! با این که بدون اونا کلی برنامه ریختیم اما حس میکنم دلم براشون تنگ میشه! ولی خب باید مستقل بود... نمی خوام اینقدر احساساتی باشم! تا ۱۵ روز شمارش داریم! پ.ن. دو تا رمان از سیدنی شلدون خوندم! کتابای جالب و پیچیده ای بودن!"از رویایت با من بگو" که در مورد یه بیمار چند شخصیتیه و "آسمان به زمین می آید" که قضیه ش قتل های زنجیره ای سیاسیه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۸۷ ، ۱۹:۴۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۸۷، ۰۷:۴۰ ب.ظ
اون میگه همیشه یه نفر به کسایی احتیاج داره که باهاش همدردی کنن! فکر که میکنم میبینم کم نذاشته ولی اونی که من دلم می خواد هم نبوده!(احساس میکنم دارم ناشکری میکنم!) اینو بهش نمیگم چون قلبش میشکنه! ولی... عذاب وجدان دارم! از فکرا و حرفایی که یهو میان تو سرم و وسوسه م میکنن سرش داد بزنم و بهش بگم ولی... جدیدا مقاوم شدم! حتی اشک هم تو چشام جمع نمیشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۸۷ ، ۱۹:۴۰
خانوم سین