~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

روز دوم

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
ساعت ۹ از بجنورد حرکت کردیم! تو جنگل گلستان یه توقف داشتیم... نهار رو تو "ابشار" گرگان خوردیم و شب رو همراه با تور تو "فریدون کنار" موندیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۷، ۰۶:۴۶ ب.ظ
من اگر عشق به دادم نرسد می شکنم  زیر این چرخ کبود   زیر این سلطه ی سنگین سکوت   اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۸۷ ، ۱۸:۴۶
خانوم سین

روز اول

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
امروز ساعت ۴ بعد از ظهر به سمت بجنورد حرکت کردیم! تو اسفراین یه توقف و تاب بازی داشتیم و شب رو تو پارک "بش قارداش" بجنورد موندیم! پ.ن.۱. آشا اولین سفرشه که همراه ما میاد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۸۷، ۰۴:۰۹ ب.ظ
فردا داریم میریم شمال!یه سفر ۱۲-۱۰ روزه... دلم واسه وبلاگم تنگ میشه... واسه دوستام هم همینطور!    پ.ن.۱. الکی خوشیم! با سامان صدای آهنگو بلند میکنیم و جیغ میزنیم! چند تا چند تا بستنی میخوریم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۸۷ ، ۱۶:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۳ ق.ظ
. . . دلم واسه خیلیا تنگ شده! ولی غرورم اجازه ی صحبت با بعضیاشونو نمیده! البته دختره!    پ.ن.۱. خبر بدی راجع به یکی از دوستای خوبم شنیدم! خدایا کمکش کن! ممکنه راهی باشه! پ.ن.۲. یه سفر عالی در پیش داریم!... (با تشکر از مریم جون) پ.ن.۳. بابا اجازه داد آشا رو هم با خودمون ببریم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۸۷ ، ۰۹:۰۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۰۹ ق.ظ
ای روشنی دیده ی احرار کجایی؟ وی شمع فروزان شب تار کجایی؟ جان ها به لب امد ز فراق رخ ماهت هستیم همه طالب دیدار کجایی؟   پ.ن. دیشب داشتم فکر میکردم این همه که میگیم امام بیاد یه ذره فکر میکنیم که اگه بیاد اون ۳۱۳ تارو از کجا پیدا کنن؟ ۵۰ تاشون رو از دخترایی با شال های بنفش و کفش زرد و موهای "بوکل" و کیفای سبز با آرایشای چشمگیر... بقیه هم از پسرایی با ریشای لنگری و موهای تن تنی و دستبند و گردنبندای استیل! یا مثلا تو جامعه ای مثل اینجا! ترجیحا تا درست نشدیم بهتره به فکر ظهور نباشیم! ولی خب بازم میشه دعا کرد ولی ریا نه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۸۷ ، ۰۷:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
نمیخوام اتفاقات امروز رو به مناسبتش ربط بدم ولی یکی از بیخود ترین شبا بود! اصلا چرا الان؟ تو شب تولد مهدی؟! اول که تو خونه ی داییم بودیم و چیزایی رو که یه مدت تو ذهنم انکار میکردم جلو چشمم رژه میرفتن! که اینو همیشه تو کله م فرو کنم که همه ی آدما خوب نیستن! بعدشم نه مراسمی نه هیچی! بابا اینا میرن مراسمایی که فقط مردونه ست! باید منتظر باشیم سعید و سامان بیان و چیزای جدیدی که دیدن و تیکه هایی که به لطف بعضیا یاد میگیرن رو برامون تعریف کنن! اینم از شب عید!! کاش فردا بهتر باشه   پ.ن.۱.اسم "ایلیار" به "آشا" تغییر کرد! هنوز باور اینکه دارم دانشجو میشم سخته! پ.ن.۲. از رفتار تندم خجالت میکشم! سخته! یه روز باهاش گرم بگیر و روز بعد مثل سنگ باش! خب چی کار کنم! خودشون باعث میشن! تازه دختره! می ترسم دلش بشکنه! کمک!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۱۱ ق.ظ
امشب عروسی عاطفه جون و آقا هاشم ه!   پ.ن.۱. همه ی آدما خوب نیستن! اینو تو کله ت فرو کن سیمین!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۸۷ ، ۰۷:۱۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۷، ۰۴:۳۷ ب.ظ
امروز "آرامستان" بودیم! همپای آشنایان و دوستان... "ایران" - "اقای آموزگار" - "آقای حقیقی" و ...   پ.ن.۱. بلاخره پیتزا خوردم! با یاد مریم جون! پ.ن.۲. فردا موهامو کوتاه کوتاه میکنم البته اگه دلم بیاد! پ.ن.۳. خیلی بده آدم تو اعتمادش به بعضیا شک کنه! اصلا قرار نیست همه ی آدمای دنیا خوب باشن! اینو تو کله ت فرو کن سیمین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۸۷ ، ۱۶:۳۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
بابا! برام پیتزا میخری؟! -نه!بابا! میخوام موهامو کوتاه کنم!-نه بابا بریم مانتو بخریم؟ -نه کفش چی؟ -نه!بریم سینما؟ . . . از رو که نمیرم!!!!   پ.ن.۱. فردا "برات" داریم! یه رسمه که توش ۳ روز مونده به نیمه شعبان مردمی که تازه عزیز از دست دادن میان "آرامستان" (بهشت فضل) و یه مراسم کوچیک میگیرن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین