~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۸۷ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۸۷، ۰۶:۱۱ ب.ظ
من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین... رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ...!!!   پ.ن.۱. شب قدر، اگه دلت بارونی شد،بیابونو یادت نره! پ.ن.۲. داره کم کم ۴ شنبه میشه... پ.ن.۳. از برخورد امروزم اصلا راضی نیستم! باید کم کم تلاش کنم که بفهمم که یه آدم هر چقدر هم نزدیک باشه بهت، بازم غریبه ست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۸۷ ، ۱۸:۱۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۸۷، ۰۹:۰۹ ب.ظ
یک روز کاملا مزخرف...! چهارشنبه میرم! فاطمه -دختر خاله ی شادی جون- گفت که خدافظیامو بکنم چون تا چند ماه برنمیگردم! راست میگه! حداقل ۱۲ ساعت راهه!!   پ.ن.۱. هیچی بهش نمیگم! احترام دوستو باید نگه داشت چه برسه به اینکه فامیل نزدیکتم باشه! پ.ن.۲. ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۸۷ ، ۲۱:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۴۸ ب.ظ
امروز واقعا به چشم خودم دیدم و تجربه کردم که اگه چیزیو ازش بخوای... از ته دل... بدون شک و تردید... بدون اینکه قصد داشته باشی امتحانش کنی... حتما بهت میده! (البته چیزایی که ارزششو داشته باشه)   پ.ن.۱. افطاری واقعا خوب بود!پ.ن.۲. همه میگفتن:"پس کی میری؟"  هیشکی نگفت:" تا کی میمونی؟!" پ.ن.۳. از نظرای copy -paste بدم میاد! تبلیغ واسه چی؟ پ.ن .4. عکس خودم و شادی! (آقای توکلی، فائزه و ریحان فیلتر شدن!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۴۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۴۴ ب.ظ
یه فرصت جدید! تازه ۶ دقیقه ش گذشته...   پ.ن.۱. امشب همه دعوتن! افطار! خیلی خوش میگذره!  به اضافه ی حرفایی که باید بهشون بزنم!از اینکه حالا که دارم میرم، میخوام به خاطر تمام حرفام، شوخیایی که کردم و نخواستن، غیبتایی که ناخواسته بوده...منو ببخشن! پ.ن.۲. ندا امروز خدافظی کرد! رفت گرگان... پ.ن.۳. کاش این شب قدر یه چیزی متفاوت با بقیه باشه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۴۴
خانوم سین

منبع: alnaz1.blogfa.com

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۸۷، ۱۰:۴۱ ق.ظ
گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم گفتی: فانی قریب      .:: من که نزدیکم (بقره/آیه 186) ::. گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال  .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/آیه205 ) ::. گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم     .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/ آیه 22) ::.   گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه      .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/آیه 90) ::.گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟      گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده      .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/آیه 104) ::.گفتم: دیگه روی توبه ندارم گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب     .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/آیه 3-2 ) ::.گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟  گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا     .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/ آیه 53) ::.گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟ گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله     .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/آیه 135) ::.گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم!  ...  توبه می‌کنمگفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/آیه 222) ::.ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک      گفتی: الیس الله بکاف عبده     .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/آیه 36) ::.گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟ گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/آیه 43-14 )::.     پ.ن.۱. عینک طبی و عینک آفتابیمو تو ۲ روز گم کردم!! کلی پول از جیبم میره واسه جبرانش!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۸۷ ، ۱۰:۴۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۸۷، ۰۵:۲۷ ب.ظ
بهم گفت :"اول آدم شو، بعد بیا معذرت خواهی کن." شاید درست میگه... تند باهاش رفتار کردم! اما بلاخره یکی باید بهش میگفت! شاید فکر میکنه دعواهامون فقط محدود به همین ۲هفته یه باره! درحالی که با کاراش، با حرفاش هر هفته منو میشکونه!احساساتم، غرورم...  خودش چیزی نگه تاثیراتش رو بقیه کاملا مشخصه!   پ.ن.۱. مقایسه خیلی بده!! خیلی... پ.ن.۲. چطوری میتونه بگه :"سیمین جان! بیا هر هفته، ۵ شنبه ها، بشینیم عیب و ایرادای همو بگیم" در حالی که امروز اینطوری برخورد کرد؟ پ.ن.۳. کاش خوندن وبلاگم، یه ذره روش تاثیر میذاشت... پ.ن.۴. گریه نمیکنم... اینا رو از روی عصبانیت نوشتم! شاید یه روز نظرم تغییر کرد! پ.ن.۵. افطاری خونه عمو حسین خیلی خوب بود... پ.ن.۶. از نظر شناسنامه ای ۱۸ سالم تموم شد! حالا میتونم پاسپورت جدا بگیرم!!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۸۷ ، ۱۷:۲۷
خانوم سین

سال اول یا تابلو بازی؟

يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۸۷، ۰۶:۳۳ ب.ظ
" 4 رنگ خودکار و خط کش و گونیا و نقاله و پاک کن factis با مداد تراش و دفترای دارا و سارا لازم دارم! یه کوله باربی هم میخوام...اونایی که چرخ و دسته داره! مثل چمدون! دوست دارم مانتوم صورتی باشه با مقنعه ی زرد خورشیدی با لب تورهای نقره ای! کفش قرمز تق تقی با گیره ی سرایی که پروانه داره!...دلم میخواد همیشه تو زنگ تفریحا (!) نارنگی بخورم!با یه ساندویچ بزرگ پنیر و گردو..."   پ.ن.۱. دانشگاهمون خیلی قشنگ بود! کنار دریا... پر درخت و چمن! (احتمالا مصرف قورمه سبزیمون بالاست) پ.ن.۲. لهجه شون خیلی سخته! آخه کی به "دختر" میگه "کیجا"؟ یا به پشه میگه "لل"؟ کی میگه لهجه شیرینه؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۸۷ ، ۱۸:۳۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۳۷ ب.ظ
داریم میریم بابلسر... اگه یه مدت نبودم خدافس...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۳۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۷، ۰۸:۰۵ ب.ظ
خونه ی عمه فاطمه افطار بودیم! یک شب به یاد موندنی و قشنگ... فردا میریم بابلسر برای ثبت نام! البته کارنامه رو گرفتم! احتمالا بشه اومد مشهد.   پ.ن. دیدن کارنامه ها فقط افسردگی مو اضافه کرد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۸۷ ، ۲۰:۰۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ
امشب افطاری مهمون بابابزرگ بودیم! خیلی خوش گذشت... خودمو که گول نمیزنم! نمیگم از دوریشون افسردگی میگیرم (بر خلاف خیلیا) اما دلم واسه جمع صمیمانه مون تنگ میشه! هنوز خریدام ادامه داره...    پ.ن.۱. قول میدم انجامش بدم! فقط ۸ روز دیر شده! خودت کمکم کن! پ.ن.۲. رفتم کتابخونه! با سخنرانی عظیمی از آقای اکبر آبادی حول top شدن تو معدل! پ.ن.3. روزها فکر من اینست و همه شب سخنم   که چرا غافل از احوال دل خویشتنم!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۴۹
خانوم سین