~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است

ترم 4 شروع شد!!!!

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۸۸، ۰۸:۵۰ ق.ظ
چه فکر می‌کنی؟ جهان چو آبگینه‌ی شکسته‌ای ست که سرو راست هم درو شکسته می‌نمایدت چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ که راه بسته می‌نمایدت...   زمان بی‌کرانه را تو با شمار گامِ عمر ما مسنج  به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج   به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند، رونده باش!  امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۸ ، ۰۸:۵۰
خانوم سین

http://www.raz-vesal.blogfa.com/

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۸۸، ۱۱:۰۳ ق.ظ
قصه ی شیرینی است کودک چشم من از قصه تو میخوابد قصه نغز تو از غصه تهی است باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم باز هم قصه بگو . . .   پ.ن.۱. قصه میخوام... اینطوری شروعش کن:یکی بود... اون یکی هم بود، همه بودن ... خدا نبود! پ.ن.۲. نصفه شب رفتم آب بخورم... دیدم مامان پیازهای "تبسم" -نرگسی که زمستون پیش خریدم- رو انداخته تو سطل آشغال... داشتم همینطور نگاهشون میکردم و بعد دیدم که یکیشون جوونه زده! امروز دوباره کاشتمشون که تا عید نرگسا در بیان! ۴ تا پیاز که اگه شانس بیارم حداقل یه دونه ش گل خواهد داد! پ.ن.۳. تیک تاک... روز شماری برای بازگشت... یه چیزیو اعتراف میکنم! دیشب واسه یه لحظه دلم خواست که برای همیشه خونه بمونم... برای به لحظه همه چیز جذابیتشو از دست داد و دنیای من شد همون اتاق.. پ.ن.۴. اما من میگم یه عاشق همه ی دنیا رو داره... همه چترا رو باید بست وقتی آسمون میباره!! (رضا صادقی میگه!‌به من چه اصلا؟) پ.ن.۵. هرکی جدیدا از خانواده قهر کرد... با مامانی ش دعواش شد... درساشو افتاد... اعتیاد خسته ش کرده بود... تو خوشه بندیا افتاده بود خوشه ی ۴- ... بیاد بریم یه باند بزنیم خواننده شیم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۸ ، ۱۱:۰۳
خانوم سین

پست ویجه!

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۸۸، ۰۶:۰۶ ب.ظ
قبل نوشت: بعد از کلی صحبت و جلسه ای طولانی و چند ساعته و در پس جستجوی بی فرجام حول پیدا کردن یه مطلب جالب برای وبلاگامونٰ؛با یه جرقه ی کوچیک از طرف مریم جون، قرار شد که برای خالی نبودن عریضه،  ولنتاینو تبریک بگم بهش... از همین جا به مریم(تاکید میکنم! مخصوصا مریم) و کلیه ی دوست دخترام تبریک میگم! دیزایند (!!) بای: مگی!   پ.ن.۱. الهه،زینب، شادی، ندا و ندا، باران، محدثه، مطهره، لاله، عطیه، ستاره و ستاره، شهرزاد،سمانه، سحر، شیوا،مونا،سونیا، شادی، سارا، فریده، معصومه، عاطفه، میترا و میترا و میترا، الناز ، ساجده، آزیتا، سمیرا، نگار، فرزانه، بهناز، آیسان، زهرا و زهرا، یگانه، مریم و مریم و مریم و مریم، سوگند، آشا، بیتا، ستایش،مینا، سرور، رویا،فائزه و فائزه، مارال،فاطمه، کلثوم، شکوفه، مروارید،روشنک، مهسا، هلیا، درسا، نازنینٰ،شیما و شیما، غزاله، معصومه، سپیده و سپیده،هستی ، پریچهر ، مهسا، نادیا، کیمیا، نارین، آزاده و همه ی دوستام!...  ولنتاینتون مبارک! میدونم ولنتاین مال افراد دیگه ایه! ولی من که کلا از هیچ قانونی پیروی نمیکنم!همینکه فرصتی پیش اومده واسه ابراز علاقه بذارین  تا راحت بگم دیگه؟!!! (ترتیب اسامی اتفاقیه! نه بر اساس اهمیت) پ.ن.۲. اهل این حرفا نیستم!! ولی به خاطر مریم: تقدیم بهت خانومی: همه زندگی فقط ۳روزه : اومدن – بودن – رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم پ.ن.۳. عجیب ترین پستی که نوشتم و متفاوت ترین! به امید ۲۹ بهمن!‌سپندارمزگان جاوید! پ.ن.۴. مطهره جوون٬ با اینکه نذاشتی صبح بخوابم اما واقعا تیراندازی ایده ی خوبی بود!ممنون! پ.ن.۵. چقدر عروسک اومده تو بازار! یعنی کادو ولنتاین همه ش عروسک؟ ولی اگه به من بود اون خرگوشه رو میخواستم!!!!!!!!!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۸۸ ، ۱۸:۰۶
خانوم سین

دوستت دارم سرزمین من! (بی ربط به متن)

پنجشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۵۵ ب.ظ
آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند .  همه آدمها با هم برابرند ، اما بچه ها واجبترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما خانمها مقدمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما سیاهها بدبختترند و سفیدها برترند... البته تبعیضی در کارنیست . در کل همه آدمها با هم برابرند ، اما بعضیها برابرترند...   پ.ن.۱. خواب موندم واسه تظاهرات... یعنی میشه یه دفعه هم که شده این فریضه ی واجب رو انجام بدم؟؟؟؟ ولی جبران کردم... "یک مشت سرباز" از هیچکس رو گذاشتم و ولوم رو تا آخرش بردم بالا! دلم میخواست یه آهنگی پتکی بزنه! هارد راک یا متال یا جاز یا رپ... هرچی... ولومو بردم بالا و باهاش جیغ زدم! "پرچم بالاست..." پ.ن.۲. چه شبی بود خونه ی عمو حسین... بحثای قدیمی که همیشه ادامه دارن... این دفعه نه فقط بین من و بابا... که بین ۷-۸ نفر و دیدگاه ها واقعا شنیدنی بود. و اینکه ما همه یه حرفو میزنیم به زبون خودمون... فهمیدم اصل و بنیان درسته... باید یه زبون دیگه رو همه یاد بگیریم که قابل فهم همه باشه! پ.ن.۳.  امروز به این فکر میکردم که اگه میرفتم آموزشکده فنی و فوق دیپلم"مربی کودک" میگرفتم و یه مهد کودک میزدم چقدر برام بهتر بود! یا اگه دنبال یه هنر میرفتم و به طور جدی پیگیریش میکردم!آخه فکر کن! طرف مهندس مکانیک از تهران با معدل ۱۸.۵؛ فوق لیسانسشو هم با ۱۸ گرفته! واسه ۶ ساعت درس گرفتم تو ... باباش داشت التماس میکرد... اونوقت فلانی با رتبه ی ۵ رقمی رفت تربیت معلمو هنوز ۲ سال نشده استخدام رسمی با حقوق ۳۶۰ هزارتومن! هی... پیشونی! مارو کجا میشونی؟؟؟ پ.ن.۴.حرفی ندارم... ولی دلم میخواد هر روز بیام و واسه اینکه اومدنم بیهوده نباشه آپ میکنم... ولی همین کارای الکی هم به آدم فاز میده!خدایا! بازم دمت گرم منو تا این ساعت زنده کشوندی... مرسی!عاااااشقتم! بوس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۸۸ ، ۲۱:۵۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۵۳ ب.ظ
So I won't give up...No, I won't break down...Sooner that it seems, Life turns aroundAnd I will be strongEven If it all goes wrongBy standing in the lineI still believe...SOMEONE's WatChing Over ME!   پ.ن.۱. چقدر بده که یک نفر خلاف شخصیتی که هست دیده بشه! و بدتر اونه که یکی، تو رو خلاف شخصیتی که داری، جلوه بده... پ.ن.۲."در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید" . ارد بزرگ پ.ن.۳. ساجده و سمیرا به سلامتی میرن مشهد... با کاروان پیاده! ایشالا خوش بگذره بهشون! پ.ن.۴. کلی فیلم دیدم این چند روز... از همین فیلمای ایرانی بگییر تا ۲۰۱۲ و خارجیگینی ها!! پ.ن.۵. خداجونم... خودت میدونی چی میخوام... میدونی چی میخوام بگم... میدونی چی کار باید بکنی! ولی ضرری نداره که بگم بهت نه؟ دوستت دارم!... بازم خودت میدونی چقدر... همه چیزو میدونی... احساس میکنم خنگم! آخه به یکی که همه چیو میدونه چی باید گفت؟پ.ن.۶. تو شب نشینی امشب، بعد مدتها "مورتال کمبات" بازی کردم... چقدر بازیه خشنیه نسبت به زمانی که اومد تو جامعه! بیتا، بچه م، زل زده بود به صفحه ی تی وی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۸۸ ، ۲۱:۵۳
خانوم سین

به این پست ایراد نگیرین... گاهی...

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۸۸، ۰۷:۵۵ ب.ظ
بگذار بر آینه بخندم چون تو را دید شکست از حسرت و تو در هر پاره ی آن باز شدی... که نه یک بار... که صد بار شدی...   پ.ن.۱. حالم خوبه و خوب نیست... سرم درد میکنه و نمیکنه... احساس ضعف دارم و ندارم... خسته م و خوابم میاد و نمیخوابم... خوشحالم و حالم  از همه چی بهم میخوره...دلم یه سرگرمی میخواد و دلم هیچی نمیخواد...شب خوبی خواهد بود و نیست! پ.ن.۲. کارنامه ها فردا میاد... تمام امید ها و ارزوها برای معدل الف به باد رفت و اگه کسی مثل اون نبود که معدل ۱۹ لیسانسشو بهم یادآوری کنه؛ شاید اصلا برام مهم نبود... ولی چیزی که رفت تو ذهنت دیگه بیرون نمیاد... اندیشه ی جنگیدن و نمره ی برتر داشتن وقتی ۱۲ سال تو ذهنت تکرار شه هیچوقت گرفتن نمره ی متوسط راضیت نمیکنه!و تو میخوای... میتونی... اما... اینجاشه که اشکال داره! پ.ن.۳. دقیقا وقتی دنبال یه چیزی هستی مودتو عوض کنه همه چی بسته میشه... مسنجر، کلوب... پ.ن.۴. میشه برام قصه بگی؟ گریه دارم... از سر شب که بنر بزرگ امامو دیدم جلوی امین اسلامی... از دیشب که عکس "مهدی" رو دیدم که چه راحت مرد... از دیروز و ازپریشب که حرفای یک نفر بدجور شکوند... خب مگه یه آدم شاد نمیتونه گریه کنه؟ اینم میشه غرور؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۸۸ ، ۱۹:۵۵
خانوم سین
در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آن‌ها به جای این ۴ حرف، از واج‌های : ف - ک – ز - ج بهره می‌گیرند.. و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانی‌ها، به پیل می‌گوییم: فیل به پلپل می‌گوییم: فلفل به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود به سپاهان می‌گوییم: اصفهان به پردیس می‌گوییم: فردوس به پلاتون می‌گوییم: افلاطون به تهماسپ می‌گوییم: تهماسب به پارس می‌گوییم: فارس به پساوند می‌گوییم: بساوند به پارسی می‌گوییم: فارسی! به پادافره می‌گوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه... به پاداش هم می‌گوییم: جایزه چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها به گرگانی می‌گوییم: جرجانی به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر به لشگری می‌گوییم: لشکری به گرچک می‌گوییم: قرجک به گاسپین می‌گوییم: قزوین! به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی! چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها، به چمکران می‌گوییم: جمکران به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود به چزاندن می‌گوییم: جزاندن چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانی‌ها به دژ می‌گوییم: دز (سد دز) به کژ می‌گوییم: :کج به مژ می‌گوییم: : مج به کژآئین می‌گوییم: کج‌آئین به کژدُم می‌گوییم عقرب! به لاژورد می‌گوییم: لاجورد فردوسی فرماید: به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران اما ما به باژ می‌گوییم: باج فردوسی فرماید: پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت شیدا به کردار مست اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب به ژوپین می‌گوییم: زوبین وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشته‌یم فاضل‌آب، چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی، به ویرانه می‌گوییم خرابه به ابریشم می‌گوییم: حریر به یاران می‌گوییم صحابه! به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری! به چاشت شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار! به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!) به آرامگاه می‌گوییم: مقبره به گور می‌گوییم: قبر به برادر می‌گوییم: اخوی به پدر می‌گوییم: ابوی و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟! هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم: حمام! چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک». به خجسته می گوئیم میمون اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک! چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت! چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم ان‌شاءالله چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم بارک‌الله چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، می‌گوییم: ماشاءالله و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین! به خانه می‌گوییم: مسکن به داروی درد می‌گوییم: مسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟ به «آرامش» می‌گوییم تسکین، سکون به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید! ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم: به جای درازا می گوییم: طول به جای پهنا می‌گوییم: عرض به ژرفا می‌گوییم: عمق به بلندا می‌گوییم: ارتفاع به سرنوشت می‌گوییم: تقدیر به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن به ایرانیان کهن می گوییم: پارس به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس! به پارس‌ها می‌گوییم: عجم! به عجم (لال) می گوییم: گبر چون میهن ما خاور ندارد، به خاور می‌گوییم: مشرق یا شرق! به باختر می‌گوییم: مغرب و غرب و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است! چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!) تهران را می نویسیم طهران استوره را می نویسیم اسطوره توس را طوس تهماسپ را طهماسب تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!) همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم! آسمان را عرش می‌نامیم! و استاد توس فرمود: چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یک‌تن مباد! و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود. ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند. البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی.. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است. سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و «حقوق بشر» است. با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی - نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟ فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود: پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت از آن پس نمیرم که من زنده‌ام که تخم سخن من پراگنده‌ام هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی‌دانم بهره بگیرم؟ و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟ به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟ به جای پررنگی بگویم غلظت؟ به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟ به جای بیماری بگویم علت؟ به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟ به جای شکوه بگویم عظمت؟ به جای خودرو بگویم اتومبیل به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!! به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک» به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادانشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنم! به هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!» به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!) پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و.... نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی! وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ... و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و.... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ... دانای(حکیم) توس فرمود: بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم به جای رستم‌زائی می‌گوئیم سزارین رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زائی به نوشابه می‌گوییم: شربت به کوبش و کوبه می‌گوییم: ضربت به خاک می‌گوییم: تربت به بازگشت می‌گوییم: رجعت به جایگاه می‌گوییم: مرتبت به هماغوشی می‌گوییم: مقاربت به گفتاورد می‌گوییم: نقل قول به پراکندگی می‌گوییم: تفرقه به پراکنده می‌گوییم: متفرق به سرکوبگران می‌گوییم: قوای انتظامی به کاخ می‌گوئیم قصر، به انوشیروان دادگر می‌گوئیم: انوشیروان عادل در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر: به خاک سپردن = مدفون کردن دست به آب رساندن = مدفوع کردن به جای پایداری کردن می‌گوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و... به جای جنگ می‌گوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه. به خراسان می‌گوییم: استان قدس رضوی! به چراغ گرمازا می‌گوییم: علاءالدین! یا والور! به کشاورز می‌گوییم: زارع به کشاورزی می‌گوییم: زراعت اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!   پ.ن.۱. میشه حداقل نصفشو خونده باشی؟؟؟هیچی رو از دست نمیدی! مطمئن باش! پ.ن.۲. هوا امروز به زمستون شبیه شد... برف اومد... مدارس تعطیل شد... یه ذره لرزیدم وقتی رفتم خیابون! آخیش... داشت زمستون یادم میرفت... اینم از معایب شمال بودنه! که چیزی به اسم کوهپایه برات معنی نداره... و هیچ وقت درختچه های گز و خار رو نمیبینی و همیشه چشمت به درختای نارنج و پرتقال میخوره...وقتی اومدم خونه دوباره درختایی  رو دیدم که برگاشون ریخته ... بعد مدت ها به جای دیدن دریا و دریاچه، چشمم به کویر افتاد و کوه و سنگ... بازم خوبه! جای امیدواری هست... مثل اینکه هنوز یه ذره دلبستگی به زادگاهم تو دلم سوسو میزنه! پ.ن.۳. چو ایران مباشد تن من مباد...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چو تن من نباشد ایران هم مباد؟!؟ پ.ن.۴. برنامه های کاروان پیاده آغاز شد! از جمعه حرکت شروع میشه! نفری ۸۰۰۰ تومن (!!!!) با حدود ۱۰۰۰ نفر پیاده رو... و چه منظره ی جالبیه! زنهایی که کودک شیرخواره شونو بستن به پشتشون... صف های طولانی و خواب تو حسینیه ها و بوی پماد برای رفع گرفتگی ماهیچه ها... افتاب سوختگی... سرما زدگی... تاول های دست و پا... خستگی راه... و حاضرن ۳ روز تو سرما و کمترین امکانات پیاده روی کنن واسه باوری که معلوم نیست کی بهشون القا کرده... و پشتوانه شون داستانی از امام حسین (ع) هستش که میگن ۳ بار پای پیاده رفتن حج در حالی که مرکبشون کنارشون بوده! بارها گفتمشون که آخه دخترای من! خواهرای من... بیاین با هم با ماشین میریم مشهد... به جای ۳ روز پیاده روی میذارمتون سه روز کامل کنار ضریح... ۸۰۰۰ تومنو بذارین صدقه... بدین به نیازمندا... میگن هدفمون! هدف والامون... حاجتامون! حرف که نمیره تو سرشون که... بذار خوش باشن که پیرمردی تو راه میاد و دست به سر و روشون میکشه تا متبرک شه... که اینا قدمزنان راه حرمن! پ.ن.۵. ۲۰۰۰ نفر... نفری ۸۰۰۰ تومن. میشه ۱۶۰۰۰۰۰۰ تومن... ۲ روز تو راهن. یه روز کامل هزینه با آستان قدس رضوی... میمونه ۱۶ میلیون پول و یک روز خدمات: تن ماهی و عدس پلو! پول خوبی توش هست... البته جنبه ی معنویش هم هست... از اون نمیگذرم! فقط دارم واقع بینانه نگاه میکنم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۸۸ ، ۲۱:۵۶
خانوم سین

sarzamin-Arya.blogfa

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۸۸، ۰۸:۴۲ ب.ظ
مردها زنها را دوست دارند چون: *چون همیشه احساس می‌کنند جوانند، حتی وقتی پیر می‌شوند.*چون هر وقت کودکی را می‌بینند لبخند می‌زنند.*چون وقتی مسیر مستقیمی‌را طی میکنند همیشه مستقیما" روبرو را نگاه می‌کنند و هرگز به طرف ما مردان که با لبخند راه را برایشان باز کرده ایم برنمی‌گردند تا تشکر کنند.*چون در همسرداری به گونه ای رفتار می‌کنند که ذهن هیچ غریبه ای به آن راه ندارد*چون همه ی توان خود را برای داشتن خانه ای زیبا و تمیز بکار می‌گیرند و هرگز برای کاری که انجام می‌دهند توقع تشکر ندارند.*چون سراغ مسائل غیر اخلاقی نمی‌روند.*چون فقط عاشق پیش غذاها ی متنوع و رنگارنگ و آرایش ملایم و زیبا هستند در حالیکه ما عاشق نوشیدنی‌های مخرب هستیم.*چون آنها با همان دقت و ظرافتی که میکل آنژ تابلوی Sistine Chapel را کشیده است، به زیبا ساختن خود دقت میکنند.*چون برای حل مشکلات، روش های خاص خودشان را دارند؛ روش هایی که ما هرگز درک نمی‌کنیم و همین ما را دیوانه می‌کند.*چون دقیقا" وقتی دیگر خیلی دوستمان ندارند، با ترحم به ما می‌گویند: " دوستت دارم" ؛ تا ما متوجه بی علاقگی آنها نشویم. *چون ساعتها وقت خود را با فکر کردن در مورد اینکه چگو نه می‌توانند با دیگران سر صحبت را باز کنند، تلف نمی‌کنند . *چون آنها می‌توانند مثل مردها بلوز و شلوار بپوشند و سر کار بروند، درحالیکه مردها هرگز جرئت نمی‌کنند دامن بپوشند و بروند سر کار.*چون همیشه می‌توانند یک ایراد بزرگ از زنی که ما گفته ایم زیبا است بگیرند و به ما بقبولانند که بی سلیقه هستیم و اشتباه می‌کنیم.*چون ما از آنها متولد شده‌ایم و به سوی آنها نیز باز می‌گردیم.   پ.ن.۱. از این که یک زنم خوشحالم! از اینکه قدرت روحی که دارم بالاتر از تمام قدرت جسمانی یک مرده! و اینکه میشه بهم اعتماد کرد... به روحم و به قلبم... خوشحالم... به خاطر تموم کارهایی که میتونم از عهده ش بر بیام! فقط باید پاک باشم... و الله مع الطاهرین! پ.ن.۲. امروز تقریبا خونه نبودم. صبح پیش بیتا بودم و عصر ایروبیک و شب خونه دایی حمید! امید میخواد بره سربازی... کچل کرده بود! تازه گفتن باید ریش هم بذاره (آخه جزو سپاهه)! اگه هم ریششو بزنه جریمه میگیره!! پ.ن.۳. ... (سانسور) پ.ن.۴. چه دنیای دون و پستی! حالا دیگه خانواده ی پیرو خط رهبری داشتن از مزایای دخترای دم بخته!!هییییییی.... بیچاره دختری که با این معیار پسندیده شه! پ.ن.۵. چون دقیقا" وقتی دیگر خیلی دوستمان ندارند، با ترحم به ما می‌گویند: " دوستت دارم" ؛ تا ما متوجه بی علاقگی آنها نشویم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۸۸ ، ۲۰:۴۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۸، ۰۷:۰۲ ب.ظ
شاد بودن هنر است  شاد کردن هنری والا ترلیک هرگز نپسندیم به خویش  که چو یک شکلک بی جان شب و روزبی خبر از همه خندان باشیمبی غمی  عیب بزرگی است که دور از ما باد پ.ن.۱. دو روز خوبی بود...طی یک عمل سریع السیر ساعت ۹ شب تصمیم گرفتیم که بریم مشهد.ظهر پیش زینب موندیم باالهه و شب رفتیم چناران... خیلیییییییییی خوش گذشت. آبشار اخلمد محشر بود و هوای سرد و کوهستانی دامنه ها ی بینالود. امیر صدرا رو هم دیدیم. خیلی ماه و مامانی بود. کلا به ۳وجب نمیرسید! پ.ن.۲. انتخاب واحد شروع میشه و ایشالا اگه نمرات بیو شیمی و شیمی آلی یاری کنه این ترم ۲۳ واحدو بردارم تا بعد ببینم تو حذف و اضافه چندتاش میمونه. پ.ن.۳. بذار بمونیم... واسه خودت -هرچند که بی نیازی-... بذار خوب بمونیم واسه خاطر تمام کسایی که بهمون احتیاج دارن... مهم نیست ناسا و چند تا مرکز تحقیقاتی پایان دنیا رو تو ۲۰۱۲ اعلام کنن و مهم نیست که ۲ سال یا ۲۰۰ سال...فقط تو با من باش... فقط تو تو دل من بمون و آرومم کن... چون الا بذکر الله تطمئن القلوب... چون هنوز یادم میره که تو میبینی و اینجایی... چون از خودم نامیدم... چون خوب نیستم... چون هنوز هستن کسایی که بهتر از منن و طبق غرور و جاه طلبی همیشگیم نمیخوام ببینم کسی بالاتر از من باشه! میخوام خودم دوستت باشم و میخوام فقط تو باشی تو دنیام. -خیلی کلیشه ای شد... یهو اومد رو کیبورد! شرمنده!-
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۸۸ ، ۱۹:۰۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۲۰ ق.ظ
مهربانم، ای یار، یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است و به یادت، هر صبح، گونه سبز اقاقی ها را از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می کند  این بار  که تو با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی  و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی…     پ.ن.۱. خیلی چیزا،خیلی وقتا باید شنیده بشن... حتی اگه باعث شن حالت از هرچی آدمه بهم بخوره... باید بفهمی که کجا داری زندگی میکنی و همه چی به همون صداقتی نیست که انتظار داری... پ.ن.۲. اوضاع تو خونه خوب پیش میره! "محمد صدرا" هم اومد... ایشالا همونطور که پاک و ساده اومده زندگی کنه! سالهای سال! خیابونا هم سرجاشونن و فقط مردم خیلی خیلی ... گاهی حرص ادمو در میارن! کسی میتونه به من یک "روبند" بده؟ پ.ن.۳. "الاغ ها از شیرها خوشبخت ترند"... راست میگه! گاهی باید نفهمی تا زندگی کنی! پ.ن.۴. به کجا داریم میریم؟ به جایی که دیگه دوست داشتن خیلی چیزا خجالت آور باشه و رعایت خیلی چیزا تمسخر آمیز... به جایی میرسیم که برای خوندن نماز به پستوها پناه ببریم تا کسی نفهمه هنوز هم کورسوی نور تو دلامون هست!به جایی که همه چیز برعکسه... نجابت برای دخترا معنا نداره و همه فقط میخوان به هرکی خوششون میاد برسن... و دیگه هیچ دختری فرشته نیست و شاهزاده ی اصیل  سوار بر اسب سفید  قبول نداره! چون همه چیز تو چشمشه و همه چیز تو احساساتش! به جایی میرسیم که صدقه گرفتن، عدالت محسوب میشه و تلاش و زحمت باعث ضرر! دارم خسته میشم از اینکه ساکت میشینم تا زندگی آرومم بهم نخوره! که دوستام دارن از بین میرن و من فقط تاسف میخورم... کاش اونقدر شجاع بودم که ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۸۸ ، ۰۹:۲۰
خانوم سین