~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

~:* بگو سیب... *:~ -

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۳۰ ب.ظ
 

تولد مامانی بود!

سر ظهر رفتم خیابون و کلی گشتن واسه یه کادو که دوست داشته باشه! که اخرش یا من نپسندیدم یا بابا! ِآخرش هم یه "نیم" براش گرفتیم تا خودش هر جور دوست داره خرجش کنه... با یه کیک کوچولو و ۴۶ تا شمع!

 

افطاری مهمون خاله نرگس بودیم و بعدش همه اومدن خونمون واسه سبزی پاک کنی افطاری فردای ما...

جای همه خالی... یاد تمام میت ها (میوت؟ میتین؟ میاتین؟)  کردیم! از مامان سیمین من تا پدربزرگ جاری خاله م!

 

پ.ن.۱. دلم واسه بابلسر تنگ شده خب!؟

پ.ن.۲. واحدا ارائه شد... دروس جالبی داریم!

پ.ن.۳. اگه آدم خواب قطار ببینه جه تعبیری داره؟

پ.ن.۴. عاشقتم مامان عفت! تولدت مبارک عسل مسل!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۸۸ ، ۱۹:۳۰
خانوم سین

~:* بگو سیب... *:~ -

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۳۰ ب.ظ
 

تولد مامانی بود!

سر ظهر رفتم خیابون و کلی گشتن واسه یه کادو که دوست داشته باشه! که اخرش یا من نپسندیدم یا بابا! ِآخرش هم یه "نیم" براش گرفتیم تا خودش هر جور دوست داره خرجش کنه... با یه کیک کوچولو و ۴۶ تا شمع!

 

افطاری مهمون خاله نرگس بودیم و بعدش همه اومدن خونمون واسه سبزی پاک کنی افطاری فردای ما...

جای همه خالی... یاد تمام میت ها (میوت؟ میتین؟ میاتین؟)  کردیم! از مامان سیمین من تا پدربزرگ جاری خاله م!

 

پ.ن.۱. دلم واسه بابلسر تنگ شده خب!؟

پ.ن.۲. واحدا ارائه شد... دروس جالبی داریم!

پ.ن.۳. اگه آدم خواب قطار ببینه جه تعبیری داره؟

پ.ن.۴. عاشقتم مامان عفت! تولدت مبارک عسل مسل!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۸۸ ، ۱۹:۳۰
خانوم سین

شبی در تهران...

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۸۸، ۱۲:۰۴ ب.ظ
شبی در تهران... نویسنده: دختر آلبالویی به: خود درونم... سیمین خود  خوبم سلام... زندگی تو تهران برای یک هفته واقعا دوست داشتنی و جالب بود! دیدن زندگی هایی که کاملا با چیزی که ما تو شهرستان بهش میگیم "زندگی" متفاوت بود... دیدن پسرایی که دنبال دخترای تپلی و بچه سال بودن و دوست دختر دانشجو از مد افتاده بود... دخترایی که تو سن 10 سالگی چیزایی میفهمن که(؟) .... ممنون به خاطر روزا ی خوبی که گذشت... به خاطر پارک ساعی و نیاوران و ملت و وحدت و اقاقیا... به خاطر 20 متری افسریه و قدم زدن تو بازارها... به خاطر تشنگی تو بلوار ابوذر و بستنی قیفی... به خاطر ایس پک... سیمین عزیزم، خوشحالم که وقتی برگشتم نیشابور دیدم همونی هستی که بودی... خوشحالم که عوض نشدی... خوشحالم که هیچی عوضت نکرد... سیمین خوبم، ممنون به خاطر اینکه سعی کردی دوست خوبی براشون باشی... وا سه اونا که هنوز زندگی رو نمیفهمن! واسه دو تا دختر که قشنگ ترین رویاهاشون دوستانشونن و پیدا کردن شاهزاده ی رویاهاشون که حتی ممکنه تو همسایگی شون باشه! همه چیز دیدم تو تهران... جنین توی جوی آب... مجلس بهارستان... خیابون ولیعصر... دانشگاه... و همه چیز شنیدم... توهین به مادر، دروغ به خاطر یه پسر، عشقای بچه گونه، تلفن های مزاحمت آمیز، دعوا، کل کل، فقر، شعارهای سبز... سیمین جونم، همیشه سپاسگزار خدا هستم... که قوی هستی... که شادی و آزاد... که خانواده ت بهترینن... که دنیا رو داری با بهترین دوستا... همیشه همینطور بمون! ثابت و استوار و حسرت انگیز... و در آخر... هر روز برات (برای من... برای هردومون) رویایی باشه در دست؛ نه دوردست عشقی باشه در دل؛ نه در سر و دلیلی باشه برای زندگی؛ نه روزمرگی...                                                                                                                      کسی که دوستت داره: دختر آلبالویی   پ.ن.1. مهربانم، ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا                         بین ادمهایی که همه سرد و غریبند با تو- تک و تنها به تو می اندیشد...   پ.ن.2. اصلا تریپ عشق و عاشقی بر نداشتم! اس ام اس بود...   پ.ن.۳. کیمیا، بیتا و محمد مهدی عزیز... خوش اومدین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۸۸ ، ۱۲:۰۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۲۴ ب.ظ
دیشب عالی بود... بر مبنای اعتراضات وسیع و گسترده ی من در باب گسترش ارتباطات خانوادگی و جدا شدن از مرز عمه و عمو، با یک حرکت پیروزمندانه به همراه دختر دایی بابا به خونه ی دختر اون یکی داییش رفتیم! خییییییییییییییییییییییییییییلی حال داد... ۳ ساعت علاف نشستیم و حرف زدیم از استقلال و پرسپولیس و نمره ی عینک چشمامون و موزیک ویدئو ی جدید افشین و رتبه ی کنکوری های آشنا  و دقیقا نیم ساعت آخر که به همه ی اون ۳ ساعت ارزید... آقای ا و ابراهیم و حسین و محسن و سعید و سامان  ریختن وسط و کلی رقصیدن... فاطمه و فاطمه هم دخترای خوبی بودند... میشه به عنوان دوست روشون حساب کرد!   پ.ن.۱. من یه داداش بزرگ میخوااااام!پ.ن.۲. "سراومد زمستون" از شاهکار بینش پژوه... پ.ن.۳. خوشحااالیم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۸۸ ، ۱۴:۲۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۰۰ ب.ظ
ساعت ۱۱ شب... ۴ رکعت نماز عشا... الله اکبر بسم الله حالتو میگیرم... چی فکر کردی با خودت؟... اهدنا الصراة یادم باشه یه اس ام اس بهش بزنم... راستی چرا خبری ازش نیست؟ الله اکبر سبحان ربی ولی خدا وکیلی عجب لباس نازی پوشیده بود اون شب... با اینکه اصلا ازش خوشم نمیاد... به حول الله و چرا سینما نرفتم؟ یادم باشه فردا... نه فردا جایی دعوتیم... پس فردا بسم الله ساجده هم الکی الکی رفت سبلان! خوش به حالش... الحمد لله... اشهد ان یادم رفت عکس بگیرم واسه گواهینامه... کلی کار دارم فردا! السلام علیک ولی برای رفتارش هیچ توجیهی نداره! باید احترامو نگه داشت! السلام علینا و علی عباد الله الصالحین السلام علیکم آخیش... برم سریع اینترنت ببینم کلوب چه خبره!    مدل نماز خوندن! گند زدم به هرچی عبادته! قبلا یادمه بهتر بودم... شبایی که فقط گریه میکردم و باهاش حرف میزدم! نمیدونم چه اتفاقی افتاده... یعنی میدونم... اما...   پ.ن.۱. طی یک عمل فوق السریع (سریع السیر) رفتیم حصار... بد نبود... واسه عوض شدن اب و هوا لازم بود! پ.ن.۲. چقدر یه آدم میتونه خودخواه باشه... پ.ن.۳. چقدر یه آدم میتونه مغرور باشه... پ.ن.۴. چقدر یه آدم میتونه خودخواه و مغرور باشه... پ.ن.۵. دعا...دعا... واسه خاله ی یکی یه دونه! پ.ن.۶. و ان یکاد الذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۸۸ ، ۱۹:۰۰
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۲۸ ب.ظ
"...بعدشم نه مراسمی نه هیچی! بابا اینا میرن مراسمایی که فقط مردونه ست! باید منتظر باشیم سعید و سامان بیان و چیزای جدیدی که دیدن و تیکه هایی که به لطف بعضیا یاد میگیرن رو برامون تعریف کنن! اینم از شب عید!! کاش فردا بهتر باشه..." مطلبی به ذهنم نرسید! واسه همین پست نیمه شعبان پارسال رو کپی کردم! هر سال مثل قبله... بی هیچ تفاوتی... چرا یه تفاوت داشت... شام مراسم به جای کباب کوبیده، جوجه کباب بود... گندش بزنن! (منظورم به هیچ چیز و هیچ کس نیست) عشقم کشید...!     پ.ن.۱.یهو زدم تو کار شاهکار بینش پژوه! موزیک ویدئو ی این آهنگشو که رو وبلاگمه هر روز میبینم! بماند چند بار تو وبلاگم گوش میدم! ۲ تا کلیپ دیگه هم امروز پیدا کردم! پ.ن.۲. اقا هاشم ترسید عاطفه رو بیاره پیش من! آخه تنهاست... گفتم بیارش پیش من! گفت تو خلافی... خرابش میکنی! پ.ن.۳. دیشب عروسی یگانه و مصطفی کلی حال داد! یگانه منو دیده میگه :سیمین شیطونی نکنی... اینم از مدل جدید سلام احوال پرسی عروس خانوم! پ.ن.۴. و ان یکاد الذین کفروا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۸۸ ، ۱۹:۲۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۸۸، ۰۱:۲۱ ب.ظ
دیشب "فجر" بودیم... از محوطه ی پشت بهشت فضل عزیمت کردیم به محوطه ی سپاه! خودش یه پیشرفت حساب میشه... با  غذایی که من ازش متنفرم! ماکارونی... دیشب هم مثل پریشب بدون شام خوابیدم... رابطه م هنوز باهاش قمر در عقربه... ظاهرا همه چی ارومه اما دیگه اصلا با هم حرف نمیزنیم... مگه یه سوال جواب! حتی از اینکه باهاش حرف بزنم هم وحشت دارم... وحشت که نه... نمیخوام! چون اخرش معلومه! من هیچ کدوم از حرفاشو قبول نمیکنم و اون هم خسته میشه و به من دستور سکوت میده و حرفی که باید رو اجرا میکنه! من که بلاخره قبول میکنم پس چرا دنبال دردسر باشم... زندگی خوب و آرومیه!   پ.ن.۱. بحث انتخاب رشته داغه! میگن "علوم سلولی و مولکولی" امسال تو پیک سنجش خیلی مانور داشته! شاید یکی پیدا شد قدر ما رو دونست! بیشتر از خودمون و اساتیدمون! پ.ن.۲. عروسی یگانه و مصطفی نزدیکه! زود بیاد دوباره دوستامو ببینم! البته پیچیده که عروسی شون دارای مولودی و دست زدن میباشد... احتمالا با سوت بلبلی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۸۸ ، ۱۳:۲۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۸۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ
دیگه دارم از دستت دیوونه میشم! خسته شدم... اصلا تو این چند روز کاری کردی که دل منو به دست بیاری؟ اون از حرفایی که زدی تو جمع... به عنوان یه فرد عاقل (حداقل بالغ) اجازه ی اظهار نظر دارم! تقصیر من نیست که همه ی حرفامو به خودت میگیری... اینم از امروز که تو دوغ ، سیر (!) ریخته بودی و وقتی دیدی من حالم بد شد هیچ واکنشی نشون ندادی... الان هم اشکمو در آوردی! دستت درد نکنه! سخته... همه چی... اینم از اون پستاست که فردا پشیمون میشم (احتمالا)...   پ.ن.۱. امروز به سعید و سامان پیشنهاد داده شد برای پر کردن اوقات فراغت با دوستاشون بیرون قرار بذارن و حتی برن کافی شاپ و شیر موز بخورن! هیییییییییییی جوونی! یاد دیشب که داشتم هلاک میشدم از تشنگی و نمیتونستم برم شیر موز بخورم!!! ( چه ادعاهای بچه گانه ای) پ.ن.۲. ابطحی بود واقعا؟؟ بچه م چه وزنی کم کرده بود... به هیچ چیز اعتماد نمیشه کرد... خیلی واقعی بود!پ.ن.۳. روزنامه ی اعتماد ملی مطالب جالبی داره تو یه صفحه مونده به آخرش! پ.ن.۴. آقا من شرمنده م! نمیدونم واسه چی... یهو احساس کردم باید معذرت بخوام!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۸۸ ، ۱۵:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۴۷ ب.ظ
اینترنت روزی ۲ ساعت... قانون جدید پس از تحریم اینترنت به مدت ۲ روز! نتایج کنکور اومد... تا جایی خبر دارم همه چی مرتبه!حوصله ندارم بنویسم! البته فعلا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۸۸ ، ۱۴:۴۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۱۹ ب.ظ
تولدت مبارک بابایی! تقصیر خودته که اعصابت داغونه و قبل اینکه ما برنامه ای داشته باشیم با من سر کامپیوتر دعوا میکنی... وگرنه شب خوبی میشد!به هر حال گفتم بگم تا نگی یادت رفته! مثل پارسال... ایشالا این سال از زندگیتو خوش بگذرونی!   پ.ن.۱. خیلی هوا گرمه! بارون امروز هم تغییری نداد هوا رو!پ.ن.۲. هنوز نرفتم واسه گواهینامه... لپ تاپ هم که خبری نیست فعلا! پ.ن.۳. کاش همه چی خود بهخود انجام میشد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۸ ، ۱۹:۱۹
خانوم سین