504- گاهی باید آرامش کسی را فرو ریخت تنها برای اینکه بداند تنها نیست...
شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۰۶ ب.ظ
جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است ،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران ،
خیال انگیز !
ما ،
به قدر جام چشمان خود ،
از افسون این خمخانه
سرمستیم
در من این احساس:
مهر می ورزیم ،
پس هستیم !
پ.ن.1. امسال مثل همه سال هیچ برنامه ای دقیقا تو روز اصلی تولدم صورت نگرفت... جشن دو روز قبلش بود و شروع تبریکات از یک هفته ی پیش... و حضور کسانی که اصلا فکرشو نمیکردم تولدم یادشون باشه و شیرین ترین تبریکاتی که دقیقا از 00:00 روز 21 آبان شروع شد و هنوز هم... بهترین آغاز رو داشتم برای تولد... و حس محشری که بهم داد... که بعد از مهمونی، از شدت خوشحالی نمیدونستم چطوری از خدا نشکر کنم! خدایا مرسی! خدایا مرسی! جواب نداد... بلند شدم وضو گرفتم و نماز شکر خوندم... بازم همینکه رفتم تو تخت بازم نمیتونستم آروم بگیرم... سجده ی شکر... به خاطر همه چی!! خیلی عالی بود!
پ.ن.2. خونه همه چی میشه گفت مرتبه اگه دلتنگی رو به حساب نیاریم... که وقتی بیدار میشی و میبینی نیستی جایی که باید باشی، یا اینکه میبینی بچه ها میرن سر کلاس و برات عجیبه که چطوری دانشگاه هنوز پابرجاست و تو تعطیلاتتو سپری میکنی! و با تمام مشکلات و سختی ها نمیشه از زیبایی کنار هم بودن این روزهامون گذشت...
پ.ن.3. رسما پشت کنکوری حساب میشم الان... هنوز تا ثبت نام نکرده بودم انگار هیچی جدی نبود. هیچ اصراری ندارم برای ارشد... دوست دارم مدرک تحصیلیم بره بالا اما امسال نه! نمیشه؟! هروقت اینو به بابا میگم چشماش چپ چپ میشه! من که میدونم اینو تموم کنم باز همه گیر میدن به دکترا... قصه سر دراز داره!
پ.ن.4. فهمیدم منشا اضطراب های این روزهام چیه! کمبود سروتونین؟! یا شاید اپی نفرین... هر چی هست من چیزیم نیست! فقط نگرانم بابت چیزی که نمیدونم چیه و نمیدونم قراره اتفاق بیفته یا نه!
پ.ن.5. 11:11:11 11.11.11
پ.ن.6. کوتاه بود...فقط خواستم اعلام حضور کنم و تشکر رسمی...