~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

553- پلک را شاید اما چشم را نمیتوان بست ...

چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۲۴ ق.ظ
* فرشته از شیطان پرسید: قویترین سلاح تو برای فریفتن انسانها چیست؟ شیطان گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست». شیطان پرسید: قدرتمندترین سلاح تو برای امید بخشیدن به انسانها چیست؟ فرشته گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست». + علیرضا روشن 1+ یه سری اتفاقا جلو چشمت اتفاق میفته که وقتی میبینی، سریع یه برگشت میزنی به زندگی خودت ببینی تو هم همینطوری بودی یا اینکه خاص بچه های الانه... پ.ن.1. دخترها تو سن اول دبیرستان تا پیش دانشگاهی به معنای واقعی "خنده دار" ، "غیر قابل درک" و خیلی وقتا غیر قابل تحملن! :-) طرفدار شخصیت هایی میشن که برای شبیه شدن به اون همه کار میکنن (من عاشق هری پاتر بودم! کیمیا عاشق جاستین بیبر!) ، مغرور و غد میشن و برای هر چیزی یا عصبانی میشن یا افسرده ( یه بار که بابا دفتر خاطراتمو یواشکی خوند... ) ، نمیشه بهشون گفت بالا چشمت ابروئه ( یه دفعه که مجبورم کردن فیلم مورد علاقه مو نبینم و به جاش برم پیک نیک!) ، نمیشه از لباس پوشیدنشون ایراد بگیری، نمیتونی راهنماییشون کنی چطوری رفتار کنن... کلا دوره ی بلوغ برزخ خیلی فجیعیه!  پ.ن.2. یه دختری هست تو دانشکده که بدون کوچکترین شک و ابهامی با قدرت میگم دلم براش میسوزه! :) بماند از خیلی برخورد هایی که باهاش داشتم، یه بار تو فیلد دانشکده تو یه جمع بود و منم همون نزدیکی ها بودم و میشنیدم به هم چی میگن... دختر ناراحت بود و میخواست قهر کنه (لطفا ابروهای موکتی رو تصور کنید، مانتو دو رنگ بلند، عینک ری باند، لب های برگشته، آرایش برنزه) و به طور واضح و مشخصی از نظر من پسره کاملا اونو دست انداخته بود و داشت مسخره ش میکرد در حالیکه مطمئنم اون دختر کلی شاد بود که به فکرشن . وقتی حتی یه لحظه فک میکنم که برخورد های ما تو دانشگاه از نظر یک آدم بزرگتر اینقدر مسخره ممکنه دیده بشه ... واقعا واسه ما هم اینطوری بود؟! 2+ کلیپ جوونی از حسن شماعی زاده 3+ شبا قبل خواب، بهترین موقع واسه فک کردن به مسائلیه که در حالت عادی ماوراء تصورت بوده... دقیقا تمام دلیل ها و علت ها و نتیجه ها کنار هم میشینن و بعد یهو به چیزی میرسی که از شدت ترسش فک کردن رو تعطیل میکنی و ترجیح میدی به خودت بقبولونی که چیزی نمیدونی... و خب خواب بعدش خیلی اثر اون فهمیدن ها رو کم میکنه. طوری که اون موقع حتی از فکرش ترسیدی و الان بعد دو روز حتی میتونی روی کاغذ در موردش بنویسی... و فقط یک مصداق در مورد اون شب به ذهنم میرسه . داستانی که این شعر در مورد اون بود... "آن یار کزو گشت سر دار بلند، جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد" 4+ و ان یکاد ... دو تا... هزار مرتبه... برای من. برای تو. 5+ خونه تکونی بر اساس مباحث فنگ شویی! دور ریختن هرچی اضافه ست. کلی کفش و لباس و کتاب رو ریختم دور. فکرم باز شد. "چی" جریان داره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۲۴
خانوم سین