~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

555

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۲ ب.ظ
+ فیلم "شب یلدا" ، آرگو + آهنگ : "شبیه عشق" کسری احمدی ، "سیمین بری" ستار، "پیچک"  ابی ، "دستای تو"  داریوش + کتاب: Interchange سبز :|
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۱۲
خانوم سین

554- چرا هیچ وقت / هیچ چیز / همین حالا نیست؟

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۵۴ ب.ظ
هرشب به تو فکر می کنم و تنهایی اتفاق سنگینی ست که در آغوشم می افتد .... 0+ تایتل از ساموئل بکت . شعر از منیره حسینی 1+ یه بازه از زندگیت هست که مدام تکرار میشه. مثل نقطه ی اوج نمودار سینوسی... اونقدر خوب که هرچیزی برات جالب میشه و یه فرصت برای استفاده... و همه چی هم برات خوب میاد! انگار هی همو تقویت میکنن. اول فسنجون سلف ( :) ) ، بعد یهو تو راه یه اعلامیه و همینطوری الکی ثبت نام تو کلاس حفظ و تجوید قرآن ( اونم من و نهاد رهبری!) ، و دوباره کتاب رشد خودم با تمام نوشته هایی که توش داشتم ( و باورم نمیشد اونا رو من نوشتم! از نویسنده ش خیلی خوشم اومد و باورم نمیشه خودم بودم!)، بعد هم ثبت نام اینترنتی یک دوره مقاله نویسی، و بعد کلاس سرطان که بعید بود یک کلاس اینقد بهم بچسبه. فوقالعاده بود. هرچی استاد میگفت رو میفهمیدم و میتونستم بپرسم و بفهمم دقیقا چی جواب میده و باز با موردای دیگه مقایسه کنم. و بعد کلاس زبان و باز هم همه چی عالی. همه چی مفید! روز خیلی عالی ای بود... دوباره "و ان یکاد" رو انداختم گردنم.  2+ هوای اینجا عالیه. و دو تا آخر هفته ی خوب گذشت... کاش همه چی همینقد آروم بمونه. 3+ چندروز پیش اتفاق جالبی افتاد که نمیدونستم بخندم یا عصبانی شم... ( خندیدم نهایتا!) . اینکه یه سری اتفاقا بیفته و بقیه بدون اینکه واقعا درک کنن شرایط رو، واکنش تورو محکوم کردن هیچ؛ یه سری فکر و خیال ها هم کردن که اثبات اینکه اشتباه میکنن سخت بود. و به طور اتفاقی بعد چند وقت طولانی همون اتفاقا برای خودشون افتاد... نباید بحث دعوای گذشته رو تو دوستی امروز پیش کشید  گفتم :" کاملا درکت میکنم". باحاله نه؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۵۴
خانوم سین