~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

558- قلب تو قلب پرنده...

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ق.ظ
باور کنید! حال و هوایم مساعد است این شایعات شیوه ی  بعضی جراید است یک صبح تیتر می شود: این شخص...        [ بگذریم ] یک عصر: خوانده اید ... و تکرار زاید است من زنده ام هنوز و غزل فکر میکنم باور نمیکنید؛ همین شعر، شاهد است 1+ از عیدی مریم عزیزم - کتاب "من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم" محمد علی بهمنی 2+ درگیر دروغیم! در حد فاجعه باری درگیر دروغیم! استاد، دانشجو، دوست، خواهر. اصلا نقش مهم نیست برامون. مهم اینه که برای فرار از سوالهایی که به پرسنده (؟!) مربوط نیس، برای فرار از مسئولیت کاری که کردیم و فهمیدیم درست نبوده، برای جلوگیری از از دست دادن اعتماد آدمها، با هر دلیلی که برای "نفع" خودمون باشه دروغ میگیم و میگیم. کوچیک و بزرگ و قلوه سنگ و پاره سنگ و تخته سنگ و کوه بینالود هیچ فرقی نداره. مهم اینه که نه میتونیم ساکت باشیم تو جواب، و نه میتونیم حقیقتو بگیم، نه جرات داریم پای کاری که انتخاب کردیم و انجام دادیم بمونیم، نه بلدیم توضیح منطقی بدیم برای چیزی که به نظرمون درست بوده! اصلا خنده دار شده اوضاع! واقعا به جریانات دروغ های سریالی که فک میکنم خنده م میگیره. 3+ الهه ی ناز - ورژن معین ، rolling in the deep از Adele ، این چیه؟ از حسین تهی (رینگتون مخصوص مخاطب موبایلم که شنیدنش توفیق اجباری شده اونم روزی ده ها بار :) )  و شام مهتاب داریوش. 4+ بیشتر ما چیزی رو از مردم توقع داریم که خودمون توانایی انجامشو نداریم. برای بقیه تجویز کردن همیشه آسونه. و بعد وقتی میبینی چیزی رو که میخوای نمیتونن برات انجام بدن از همون منطق همیشگی آدم های امروز استفاده میکنی که :"از هر دست بدی با همون دست میگیری" و "چرا وقتی بقیه انجام نمیدن من انجام بدم!؟" و اینکه "برای کسی بمیر که برات تب کنه" ...این قانون SUCKS!! باید خوب بود. باید بخشی. باید لطف کرد. حیف از عمر آدم نیس که اعصاب و فکر و وقتشو تلف کنه واسه اینکه از یکی حرص بخوره؟! چرا آخه؟! 5+ در راستای اینکه "حیف از عمر ادم نیس..." ادامه میدیم: حیف از عمر آدم نیس که بخواد وقتشو حتی یک سال رو بذاره با کسایی که نمیتونه باهاشون یکی باشه. که تفاهم ها و تشابه های فکری و اعتقادیشون هرچقد نزدیک و دور باشه، حتی آزاردهنده هم نباشه، اما بهت حس خوبی نده. مجبور باشی همه ش مواظب باشی چی نگی که کسی ناراحت نشه، چیزی نگی که خودت خراب نشی، چیزی نگی که فکر بد کنن، کاری نکنی که حرف در بیاد... ریسکش خوبه ها. واسه یه روز خوبه ببینی آدم های متفاوت چطوری زندگی میکنن و حتی از شیوه ی زندگی و فکر کردنشون حتی زجر بکشی!! حتی خنده ت بگیره! اما طولانی مدتش شاید یعنی تباه شدن. یعنی درجا زدن. یعنی به جای بودن تو جمعی که خودتو بکشی بالا باهاش، جایی باشی که مجبور شی سر جات بمونی و اطرافیانت شاید بیان بالا و شاید نیان... کدومش با ارزش تره!؟ 6+ بازم در راستای پی نوشت قبلی : اگه از جایی که ایستادین خوشتون نمیاد، عوضش کنین! شما درخت نیستین!! (خوشحالم که نیستیم!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۵
خانوم سین
شاید همه چی اون چیزی نباشه که تصور می کنی! یا حتی ترسناک تر اینکه شاید هیچ چیز اونی نباشه که فکرشو می کردی... یهو فقط یه تلنگر کافیه تا تمام چیزایی که بهشون دلبسته و وابسته بودی بشن "هیچ" . و بعد که دنبال "همه چیز" می گردی بفهمی که با وجود میانگین چهل سالی که وقت داری باز هم کم خواهی آورد. تما رویاهات، فکرات، امیدهات تبدیل میشن به عجز و ناامیدی و ترس... ناامیدی که نه! چون برگشت از امید و توکل به خدا باید به پشتوانه ی یک جایگزین باشه و تو این وانفسا کی میتونه؟!؟ خودش یه حسو قرار میده. خودش راهو نشون میده و خودشم تو مقصد میشینه. اما چطوری فقط با هفتاد سال؟ مطمئنا نمیشه با روزی 2-3 ساعت مطالعه به جایی رسید و می ترسم ازینکه مثل یک زاهد کنج عزلت بسینم و تمام زندگیم صرف عرفان و فلسفه و تفکر شه. میدونم بد نیست! میدونم مایی که بهمون میگن آدم، خلیفه ی خداییم. میدونم که باید معرفت داشته باشیم نسبت بهش. اما خدا از هرکسی به اندازه ای میخواد که بهش داده. این همه آدم که حتی فکرشون به این چیزا خطور نمیکنه میتونستن جای من باشن و من هم... همونطور که خودش گفته "فراموشکار". و آیا فراموشی جزا داره؟ هرچی فک میکنم می بینم هنوز اونقدر بزرگ نشدم که بخوام از تمام لذت های اینجا بگذرم. و از وقتی که قراره بذارمش کنار انگار همه چیز قشنگ تر از قبل میشه...   پ.ن.1. روز اول کلاس حفظ... مسئولیت هایی که معلم محترم بهمون یادآوری کردن. ترسیدم. گذاشتمش کنار! پ.ن.2. میانگین مطالعه. روزی صفر ساعت. هرچوقت سر آدم خلوت نمیشه و همیشه هم بیکاری! پ.ن.3. نیاز به یاد آوری نیس! میدونم! سوره ی اسراء. نعمت های خداوند بی نهایته. درسته خدا همون قدر که بهمون داده ازمون میخواد اما تو صورت کسر هرچی بکاریم، باز هم مخرج کسر بی نهایته و جواب هرکاری که در قبال خدا انجام میدیم میشه "صفر" پ.ن.4 صراط میگه کسی که ایمان بیاره به امن میرسه... نه ترس از آینده داره و نه پشیمونی از گذشته پ.ن.5. اول فروردین 1390. شاید حالی که داشتم خیلی پاک تر از الان بود اما همین اندازه و شاید کم تر سردرگم بودم. قرآن رو باز کردم. سوره ی رعد بود. :" ان الله  لا تغیر القوم حتی یغیروا ما بانفسهم " (املاشو چک کنین. عربیم نابوده!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۱
خانوم سین