~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

561-

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۵۱ ب.ظ
دروغ بگو ولی... (رضا صادقی) پیچک (ابی) آواز پری ها ، حسودی ( داریوش) هیشکی مثل تو نبود ، دریایی ( گوگوش)   Hurt ( کریستینا آگویلرا) ته سیگار (رستاک) بارون (فرح) با من قدم بزن (مهران) پ.ن.1. playlist شب قبل اولین امتحان پ.ن.2. پیچک پ.ن.3. با تو من چه زیبا می شوم... پ.ن.4. نبودنت عذاب بود... پ.ن.5. مامانم پ.ن.6. دروغ بگو ولی بگو هنوز هوامو داری، هرچی که دوس داری بگو نگو دوستم نداری! پ.ن.7. ماشینمون، عمه فاطمه ، تپش قلب بالا ، استرس از اتفاقی که داره میفته. پ.ن.8. از سایت نوعروس متنفرم. از تخت دایره ای هم. و از وال استیک ها.  پ.ن.9. میدونم که این دل من روی شونه های تو آروم میگیره، میدونم که بغض من توی دست گرم تو پایان میگیره... پ.ن.10. قول دادم تنها گریه نکنم. مگه مثل قدیمه که گریه کردن یه زن جایی باشه که هیشکی نبینه و نفهمه؟ به شکل ظالمانه ای میخوام شریکش باشی پ.ن.11. باید  مینوشتم. هنوزم میخوام بنویسم. ازون بازه زمانی ها که سقف آسمون کوتاهه کوتاهه و بارش رو دوش توئه. پ.ن.12. :-) ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۰۹ ق.ظ
نهایت خواستن یک نفر یعنی براش بمیری یا براش زنده بمونی؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۰۹
خانوم سین

560-

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ق.ظ
پ.ن.1. یه بچه رو در نظر بگیرین. مشغول این بازی فکریا که باید چندتا لگو رو هم بذاره که یه شکل خاص در بیاد. دفعه ی اول با هیجان کار میکنه. خراب میشه. دفعه ی دوم. دفعه ی سوم. هرچند دفعه بستگی به اراده و سرسختی ش. اما تهش که خسته بشه همه شو میریزه به هم و میره سراغ یه کار دیگه. این کار بچه گونه ست اما خیلی انجامش میدیم. از سر لجبازی کاری میکنیم که مخالف قوانین وضع شده و بکن نکن هاست. مثل من که از لباس سبز بابا اصلا خوشم نمیومد و یهو یه بار که کنارم واستاده بود، دو طرف درز کنارش رو کشیدم و تا بالا پاره ش کردم تا دیگه نتونه اونو بپوشه، این یه دلیله برای کسایی که تا یه جایی برای زندگیشون تلاش میکنن. و بعد یهو خسته میشن. می برن! متوقف نمیشن ها! مسیرو برعکس میکنن. مثل اینکه یه اتوبان رو برعکس بری.  پ.ن.2. گاهی خیلی دلت میخواد حرف یه نفر برات مهم نباشه. اصن بندازی پشت گوش. بگی مهم نیس چی میگه. حتی بتونی گوش بدی و بهش عمل نکنی . حتی عذاب وجدان بکشی اما بازم عمل نکنی... اونوقت، وقتی کسی بهت چیزی رو میگه، و تو تغییر میکنی به خاطر اون، برای اون، تا خوشحال باشه، تا ازت راضی باشه، آرامش میگیری... اما کلی به خودت فحش میدی که چی شد در مقابل یه نفر اینقدر نرم شدی؟! (اما فحش خوب. یه حس مخلوط تعجب و حرص و تعلق) اما خوبه. همینکه همه چی هدف دار شد به سمت درست. حداقل مطمئنی کاری که میکنی درسته و حتی شک هم نیس توش. این خوبه. پ.ن.3. این دنیا دنیایی نیست که بخوای وقتتو صرف تحلیل احساسات وابسته به زمان نسبت به آدما بکنی. اما حس تنفر نسبت به بعضیا واقعا واقعا واقعا خودتو هم متعجب میکنه. همونطور که حس دوست داشتن هم همینطوره. وقتی از یکی بدت میاد واقعا بدت میاد. از هر مدل لباسی شبیه اون فرد که ببینی تو مغا زه ست. از شنیدن اسمش. از دیدن عکسش. ازینکه حتی دوستت باهاش خوبه. ازینکه دوستت ازش خوشش میاد. از هرکسی که مثل اونه. از دیدن هرچیزی که شبیهشه. و دلت میخواد هرکاری بکنی و اون نفر واقعا محو شه. از ذهنت و زندگیت و هرچی. و دلت میخواد به خودش هم نشون بدی . در مورد دوست داشتن باز برعکسه. نقطه ی مشترکش حس غم ه که همراه دوتاشه. یکی غم وجود همچین انسانی، یکی غم نبود همچین انسانی... همه چی شارپ شده تو ذهنم. یا تنفر تنفر، یا دوست داشتن دوست داشتن. یا شاد شاد یا غمگین غمگین. یا مثبت مثبت یا منفی منفی. و اگه هیچکدوم نباشه میشه "بی تفاوتی" که از هردوتاشون تحقیرآمیز تره. پ.ن.4. بشینیم فک کنیم آدمی که الان شدیم واقعا چیزیه که خودمون بودیم؟ یعنی اگه مثلا تو یه بیابون منو رها میکردن، سیمین 23 ساله ی اون زمان همینی بود که الان هست؟ یا اینکه اکتسابی بود کسی که شدم!؟ واسه خیلی چیزا تلاش کردم. و الان دارمشون در حالیکه هنوز فکر اون دوران تو ذهنم هست که انگار باورم میکنه هنوز ندارمشون و باعث میشه از چیزی که بدستش آوردم استفاده نکنم یا به داشتنش مطمئن نباشم. اینا همه مقایسه ی من قبل دانشگاهه با من الان.  پ.ن.5. خوبی این وبلاگ اینه که وقتی میخونمش انگار وبلاگ یکی دیگه ست. غریبه نیستن احساساتش باهام اما غریبه ن! انگار من ننوشتمشون اما یادم میاد که من نوشتم. کسی که این وبلاگ رو پر کرد. مخصوصا کسی که سال 90 رو نوشت یه جایی هست همین جاها. مطمئنم. پیداش میکنم. تلفیقش با ورزن امروزم یه چیزی بیشتر از دو برابر شدن دو ورژن میشه اگه بشه.  پ.ن.6. تولد عالی بود. برنامه ها خوب پیش رفت. فقط کافی شاپ برام آهنگ تولد تولد رو نذاشت. اما حس خیلی خوبی بود . برای تو که عالی بود. چشماتو راحت میخونم. با دو تا ستاره ای که تمام دیروز توش برق میزدن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۰۶
خانوم سین

559- وقتی اردیبهشت میشه...

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ
روزی که برای اولین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کارِ ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرفهای آخرت را به خودت و همهگفته باشیفکرِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سَرَت بیرون کنتو در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاریکه شباهتی به خیابان های شهر نداردبا تردیدبی تردیدکم می آوری ...1+ افشین یداللهی2+ آدما که مسلما عوض نمیشن! اونم همه شون با هم. دنیا هم که مطمئنا هیچیش عوض نمیشه. پس هرچی هست و هر اتفاقی افتاده مربوط به منه. مثلا وقتی که از یکی عصبانی میشم، و دقیقا بعد از همون یکی خوشم میاد، یا همون یکی رو تحسین میکنم و همون یکی رو زیر سوال می برم. با فرض یکسان بودن شرایط، نوسانات حسی رو راجع به یک موضوع ثابت چطور میشه توصیف کرد!؟ نه فقط راجع به شخص ها! راجع به روزا! مثلا چرا همیشه از تابستون متنفری اما یهو عاشقش میشی؟! یا چرا فک میکنی جای تو تو یه جمعی نیست و فرداش فک میکنی گل سر سبدشونی؟! خب دیدگاه آدم هم که یهو بدون هیچ تلاشی عوض نمیشه!!3+ امروز، بین دو تا کلاس، سالن اجتماعات بلوک 2... جایی که سال دوم دانشگاهم اونجا بودیم... یه لحظه چشامو بستم و انگار واقعا سه سال برگشتم عقب. اونقد که ایمان داشتم اگه چشمامو باز کنم جزوه های ترم 3 دورم ریخته، فردا امتحان دارم، زینب و نجمه و لاله هم یکم اون طرف تر... فلاسک چای و ساقه طلایی و چادر ها هم... واسه چند ثانیه مطمئن بودم سال 89 شد.4+ بریم نمایشگاه کتاب... و من عاشق کتابم و هرجایی که کتاب زیاد باشه »:)5+ ببخشید اما نتونستم آهنگ نذارم رو وبلاگ. لطفا قبل ورود به وبلاگ صدای لپتاپ رو ببندین.6+ یازده دقیقه / پائولو کوئیلو  خشم و هیاهو / ویلیام فاکنر باغبان جهنم/ شمس لنگرودی نامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی جای خالی سلوچ / محمود دولت آبادی عقاید یک دلقک/هانریش بُل ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد/پائولو کوئیلو بوی نا / ماندا مودب پور ( قبلا پی دی اف خوندمش. برای رعایت کپی رایت! میخرم) کافه پیانو / فرهاد جعفری ( خوندم. برای رعایت کپی رایت!) بادبادک باز / خالد حسینی قصه‏های امیرعلی/امیرعلی نبویان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۰۰
خانوم سین