~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۰ ب.ظ
منحصر بفردتر از شگرد چشم های تو ندیده ام تا به آسمان نگاه می کنی راه عشق باز می شود ماه، ماه، ماه ماه غرق حرص و آز می شود!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۰
خانوم سین

570 - تو این دنیا خدا هم حرف های تازه ای داره...

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۸ ب.ظ
روزگار از من تو را می خواهد اما نیستی هر طرف رو میکنم اینجا و آنجا نیستیروز و شب دلواپسم از بی سراغی های توتو برای حال من دلواپسی یا نیستی ؟هستی اما گم شدی در ازدحام چشم هاگرچه هرگز بی خیر از چشم و دلها نیستیآه ای آیینه ! دنیا منعکس شد در تو ودر میان اینهمه تصویر ، پیدا نیستیهر کسی در تو به دنبال خودش می گردد وبا همه حسنت تو منظور تماشا نیستیآه ! اما اشک من در امتداد بغض توستنه... تو تنها نه ...تو تنها نه ...تو تنها نیستی    1+ سودابه مهیجی + پونه نیکوی  2+ تو بحث و گفتمان بین دوتا آدم که همدیگه رو نمیشناسن همه چی خوب پیش میره. نظراتتو میگی. حق داری از هیچی کوتاه نیای... میتوین هرچی دلت خواست و به ذهنت رسید بگی. اما امان از بحث بین دو نسبت. بین مادر و دختر، پدر و دختر، دوست و دوست... تو این بحث ها هرکس به "نسبت" بیشتر اهمیت بده زودتر ناک اوت میشه... ساکت میشه به خاطر اینکه بعدها همین حرفا برای بعضیا پیرهن عثمان نشه. و حالا شب به جای خواب تا صب واسه خودش مکالمه رو هزاربار مرور میکنه با تمام حرفایی که میشد بزنه و نزد و هیچ دردی دوا نمیشه.  4+ افرادی هستن که لازم نیس حتما پدرتو کشته باشن که باهاشون دشمن باشی. بعضیا همینجوری کلی باعث میشن ازشون متنفر شی (برداشت خودمونی از نوشته ی محمود دولت آبادی) ... و این باعث میشه که حداقل اینطوری فک نکنم که مشکل از منه که با بعضیا واقعا نمیتونم بسازم. خوبه که حداقل یه محمود حسی شبیه من داشت. این یعنی مشکل رایجیه! 5+ داشتن یک شخص مورد اعتماد برای اینکه نصیحتت کنه خوبه. خیلی هم خوبه. اما کاش این یه نفر حرفشو سال به سال عوض کنه. یه بار، تو اوج وقتی که من "عاشقم بر همه عالم" از سخت بودن و گرگ بودن و ضربه خوردن و عدم اعتماد نصیحت نکنه؛ و وقتی تو فاز "شک و تردید بر همه آدم" میرم از خوش بینی و خوش دلی و خوش برخوردی و عدم قضاوت صحبت کنه. اینجور ادما هرچقد هم عزیز باشن دیگه نمیشه بهشون اعتماد کرد. چون به اعتماد حرفشون شاید حتی چند سال تلاش کردی تا تبدیل شی به آدمی کهاون برات ترسیم کرده... و بعد که موفق شدی بفهمی اون نظرش عوض شده و حالا یک ورژن دیگه میخواد.  6+ باید هیجان ایجاد کرد. فرانسه ثبت نام کردم. دلم میخواد ببینم این "اوغووا" رو بلاخره  چطور مینویسن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۸
خانوم سین

569 -

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۷ ب.ظ
1+ My week with Merylin : یه فیلم که بر اساس مستندات واقعی از زندگی مریلین مونرو بود. و یک فیلم تاثیرگذار حداقل برای من. دیدن مشهور ترین و محبوب ترین و پراستعدادترین و البته زیباترین ستاره ی زمان خودش، در حالیکه خودش به خودش باور نداشت. یک زن به نام پائولا کنارش بود که وظیفه ش این بود که همه ش بهش بگه چقدر خوب و پراستعداده و اینو به یادش بیاره... همیشه میترسید... وقتی دفتر نوشته های همسرش رو دید، وقتی همیشه نگران بود کسایی که دوستش دارن بلاخره ترکش میکنن، وقتی خودش میدونست کیه اما نمیدونست کسی که بقیه میبینن خودشه یا خودش نیس؟ نمونه ی یک انسان که به خودش ایمان نداره... و حتی تعاریف بقیه رو در مورد خودش باور نمیکنه... پر از تشویش، پر از اضطراب، در حالیکه دورش پر از انسان هایی بود که عاشقانه دوستش داشتن... برای من فیلم تاثیرگذاری بود... شاید بیشتر از حدی که خود کارگردان حتی انتظارشو داشت. 2+ دانشگاه دیگه تقریبا از نگاه های آشنا خالی شده. بچه های 88 نیز رفتن که آخرین افرادی بودن که میسناختمشون. بیشتر وقتمون پای لپتاپ میگذره و نگاه به صفحه ی گوگل کروم تا ببینیم بلاخره باز میشه یا unable to connect to proxy server... 3+ دوره ی الرحمن شروع شد. تجویز اجباری تا آخر سال.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۷:۱۷
خانوم سین
1+ تایتل یه جورایی متن رو کارت محسوب میشد. 2+ شب 14 شهریور فوق العاده بود. خیلی چیزا از دستمون در رفت که اصلا فک نمیکردیم بهش. اما با وجود تمام استرس ها و قرص آرامبخش ها و شهره جون ها ، یک شب به یاد ماندنی بود. از ساعت 7 و نیم صبح که شروع شد تا ساعت 3 شب که به زور تمومش کردیم. همه چی و همه چی، ادم ها، لبخند ها، عکس العمل ها، تعریف ها... برنامه ریزی طولانی مدتم با 85% تطابق، مورد پسند همه بود و چقدر خوبه این مورد پسند واقع شدن... و چقد سخت میشه به همین حدش راضی بود...  3+ خلاصه که born in Neyshabour ، Study in Babolsar ، و live in Semnan... یه جورایی یاد جرج کلونی تو فیلم up in the air میفتم. زندگی جاده ای شروع شد و این همه حرکت نشونه های خوبین. یعنی زندگی داره از یکنواختی مزخرفی که تابستون همیشه همراه خودش میاره خارج میشه. 4+ اتفاقی که برای یک نفر افتاده و بهش خندیدی ، برای خودت میفته و به خودت هم میخندی! 15 تا الرحمن تا آخر سال! 5+ و ان یکاد الذین کفروا ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۲۶
خانوم سین