روزگار از من تو را می خواهد اما نیستی
هر طرف رو میکنم اینجا و آنجا نیستیروز و شب دلواپسم از بی سراغی های توتو برای حال من دلواپسی یا نیستی ؟هستی اما گم شدی در ازدحام چشم هاگرچه هرگز بی خیر از چشم و دلها نیستیآه ای آیینه ! دنیا منعکس شد در تو ودر میان اینهمه تصویر ، پیدا نیستیهر کسی در تو به دنبال خودش می گردد وبا همه حسنت تو منظور تماشا نیستیآه ! اما اشک من در امتداد بغض توستنه... تو تنها نه ...تو تنها نه ...تو تنها نیستی
1+ سودابه مهیجی + پونه نیکوی
2+ تو بحث و گفتمان بین دوتا آدم که همدیگه رو نمیشناسن همه چی خوب پیش میره. نظراتتو میگی. حق داری از هیچی کوتاه نیای... میتوین هرچی دلت خواست و به ذهنت رسید بگی. اما امان از بحث بین دو نسبت. بین مادر و دختر، پدر و دختر، دوست و دوست... تو این بحث ها هرکس به "نسبت" بیشتر اهمیت بده زودتر ناک اوت میشه... ساکت میشه به خاطر اینکه بعدها همین حرفا برای بعضیا پیرهن عثمان نشه. و حالا شب به جای خواب تا صب واسه خودش مکالمه رو هزاربار مرور میکنه با تمام حرفایی که میشد بزنه و نزد و هیچ دردی دوا نمیشه.
4+ افرادی هستن که لازم نیس حتما پدرتو کشته باشن که باهاشون دشمن باشی. بعضیا همینجوری کلی باعث میشن ازشون متنفر شی (برداشت خودمونی از نوشته ی محمود دولت آبادی) ... و این باعث میشه که حداقل اینطوری فک نکنم که مشکل از منه که با بعضیا واقعا نمیتونم بسازم. خوبه که حداقل یه محمود حسی شبیه من داشت. این یعنی مشکل رایجیه!
5+ داشتن یک شخص مورد اعتماد برای اینکه نصیحتت کنه خوبه. خیلی هم خوبه. اما کاش این یه نفر حرفشو سال به سال عوض کنه. یه بار، تو اوج وقتی که من "عاشقم بر همه عالم" از سخت بودن و گرگ بودن و ضربه خوردن و عدم اعتماد نصیحت نکنه؛ و وقتی تو فاز "شک و تردید بر همه آدم" میرم از خوش بینی و خوش دلی و خوش برخوردی و عدم قضاوت صحبت کنه. اینجور ادما هرچقد هم عزیز باشن دیگه نمیشه بهشون اعتماد کرد. چون به اعتماد حرفشون شاید حتی چند سال تلاش کردی تا تبدیل شی به آدمی کهاون برات ترسیم کرده... و بعد که موفق شدی بفهمی اون نظرش عوض شده و حالا یک ورژن دیگه میخواد.
6+ باید هیجان ایجاد کرد. فرانسه ثبت نام کردم. دلم میخواد ببینم این "اوغووا" رو بلاخره چطور مینویسن!