~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

42- بیا با جغدها درباره دیابت تحقیق کنیم.

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ب.ظ

در آمریکا کسی از شما سؤال سیاسی نمی پرسد مگر اینکه راجع به سیاست نوشته باشید. ولی در خارج هر چی ازتان بپرسند سیاسی است، خصوصا اگر آمریکایی باشید. اگر تاریخچه تزئین کیک را هم نوشته بودم بازهم از من راجع به گوانتانامو و عدم امضای پیمان کیوتو توسط کشورم سؤال می پرسیدند. 

نه این که راجع به این ها هیچ نظری نداشته باشم؛ ولی حقیقت این است که من محرم اسرار کشورم نیستم. البته که اخبار را دنبال می کنم، روزنامه میخوانم و رادیو گوش می دهم ولی راستش اصلا نمیدانم که آن پشت مشت ها چه می گذرد. وقتی پای سیاست می آید وسط جز احساسات چیزی برای ابراز ندارم...


پ.ن.1. از کتاب «بیا با جغدها درباره دیابت تحقیق کنیم» از دیوید سداریس

پ.ن.2. مجموعه چند داستان کوتاه... با درون مایه طنز. البته کتاب اصلی 27 جستار داره که تو ترجمه 21یش اومده. :) بنابراین با نسخه "فوق کلین" این کتاب مواجه می باشید. 

پ.ن.3. «نوشته ها وحشتناک تصنعی اند. شعرند؛ سروده کسی که به عمرش شعر نخوانده ولی ظاهرا فکر می کند

کلید شاعری

حروف کوچک است

و 

مقادیر متنابهی

فضای

خالی.»


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۲
خانوم سین

41 - فاطمه فاطمه است

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ

+ هر کس عبادات و کارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را براى او تقدیر مى نماید.

++ همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت.


پ.ن.1. چرا اینقد همه چی از دید این افراد اینقد آسونه؟! هیچ چیز اینقد ساده نیست!!! 

پ.ن.2. با 8 کیلو کاهش وزن همراه شما هستیم... در حال محو شدن.

پ.ن.3. یه جورایی باج دادن محسوب نمیشه!؟ اینکه من شکر نعمت میکنم فقط به خاطر اینکه نعمت هایی که بهم دادی زیاد بشه... نامردیه! :) اگه به منطق آدما بود که جاپلوسی محسوب میکردن و اصن به حرفت گوش نمیدادن. 

پ.ن.4. کاش برای ما هم همه چی همین قد حل شده باشه که برای اون ها هست. کاش به ما هم وحی می رسید. کاش حداقل یکی دو کوجه اون طرف تر کسی زندگی میکرد که بدونیم میدونه... چقد همه چی راحتتره وقتی به منبع مستقیم وصل باشی. کاش مثلا 1400 سال پیش بود. 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۰
خانوم سین

40

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ب.ظ

شب ها همه چیز آرومه...

همه چیز قابل بخشیدنه... حاضری همه چی و همه کس رو ببخشی حتی خودت رو. خدا مهربون تره. نزدیک تره. واقعی تره. هرچی میخونی برات معنی خوبی داره... 

اما برعکس صبح ها...

آغاز روز ینی تپش قلب... ینی احساس ترس... ینی یه روز دیگه شروع شد و قراره واقعا چی کار کنی با این روز؟ و هیچ کدوم از افکار مثبت شب قبل کمکت نمی کنه... حتی انگار خدا هم میره تو تایم اداری و سرش شلوغ میشه به اخبار انتخابات و اعدام و تولیت آستان قدس... دیگه وقتی برای یک آرامش دوستانه نداره. 


پ.ن.1. ای قرار دل طوفانی بی ساحل من... بهر آرامش این خاطر شیدا، تو مرو   #شفیعی_کدکنی

پ.ن.2. تو دو دیده فرو بندی و گویی روز روشن کو... زند خورشید بر چشمت که اینک من، تو در بگشا....  #مولانا


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۷
خانوم سین

39

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ب.ظ

وقتی کفش هاشو از جلو راه پله بر نمیداری...

تا هروقت میای و میری فک میکنی هنوز خونه ست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۸
خانوم سین

38

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ

تَــــــکرار کن...

که ما رنگ کلامتان را آشقیم... :)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۱
خانوم سین

37- Je dois être fort

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ

از صلح می گویند یا از جنگ می خوانند؟

دیوانه ها آواز بی آهنگ می خوانند...

گاهی قناری ها اگر در باغ هم باشند

مانند مرغان قفس دلتنگ می خوانند...



پ.ن.1. تایتل : باید قوی باشم....  شعر از فاضل نظری

پ.ن.2. بعد سخنرانی حاج آقا انصاری سوار تاکسی شدیم. یک آقا نشست صندلی جلو. ازینجا به بعد همه چی صامت بود. ماشین که راه افتاد، از جیبش یک برگه تبلیغاتی مربوط به یک کاندیدا رو درآورد و گذاشت رو کاپوت (همچنان مستقیم رو نگاه می کرد)، راننده هم همچنان که سرش رو به جلو بود با دست راست برگه رو برداشت و بدون اینکه نگاهش کنه از پنجره نیم باز انداختش تو خیابون... مثلا من خیلی بی توجهم به انتخابات... مثلا من خیلی آدم بی تفاوتی هستم... ولی اونقد فرهنگ ندارم که بدونم جای زباله (با در نظر گرفتن کاغذ به عنوان زباله ) تو خیابون نیست... و اینکه من نمیدونم زباله خاکستر نیست که با باد از سطح شهر پاک شه.

پ.ن.3. چقد سکوت کردن و احترام به عقاید دیگران و آزادی دادن به بقیه در انتخاب سخته!!! من برای سیاست ساخته نشدم! :)

پ.ن.4. مینی سریال جنگ و صلح... همزمان با خوندن رمان دزیره... بررسی درگیری های ناپلئون و روسیه از دو سمت!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۱
خانوم سین