~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

14- صرفن جهت خالی نبودن عریضه

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ

پ.ن.1. کارهای ارگان به خوبی پیش میره. البته بماند که یک سری مدارک فوق محرمانه رو کپی کردیم و ارسال کردیم واسه مقام بالاتر در استان کهه احتمالا اونا هم کپی کنن و بفرستن برای مقام دابل_بالا تر برای کشوری. اما خب به طور کلی اوضاع عادیه.

طبق قانون "8 ساعت کار مداوم و انجام ندادن حتی یک کار مفید" مشغول خوندن یکی از کتاب های کتابخونه اتاق بودم به اسم "یک دختر خوب از این کارها نمیکند".

محموعا 98 مورد کار اشتباه که ما جنس های لطیف در محل کار و در ارتباط با دیگران انجام میدیم، و بعد میگیم چرا با ما مثل خودشون برخورد نمیکنن! 

و صادقانه بگم که من 10 مورد از 98 مورد رو خوندم و تمام 10 مورد در من وجود داشت!!!

مثلا نوشته بود اتاق کارتون رو شبیه اتاق نشیمن نکنین... این ینی من باید گلدون، استیکر_نوت های رنگی، پونز ها و گیره های رنگی رو از روی میز کارم بردارم...

یا نوشته بود تو محل کار خوراکی نیارید و پخش نکنین اینطوری شما همچنان نقش "زن بودن" رو ایفا میکنین... این ینی نو_مور_کاپ کیک و شکلات و بیسکوئیت واسه وقت چایی و پاستیل تعطیل.

یا خیلی موارد دیگه که شاید واسه ما خیلی عادی باشه، اما به شدت "زنونه" ست. و برای اینکه بخوای توی محیط کار یک کارمند باشی باید کم تر "زن" باشی.


کاپ کیکس


پ.ن.1. هوا خیلی نوسان داره. تمام درز پنجره هارو میبندم. هوا اونقد گرم میشه که پلمپ ها باز میشه، و دوباره اونقدر سرد میشه که باز باید عملیات هواگیری انجام شه. ماه مهر جالبی بود...

پ.ن.2. حس محرم دارین آیا؟! چرا انگار دیگه حال و هواش نیس؟! (البته اگه تلویزیون نبینین!!)

پ.ن.3. عزاداران بیل از غلامحسین ساعدی تموم شد. داستان یک روستای بسیار بدبخت و مفلوک و بیچاره به اسم بَِیَل. با چند تا فصل که هر کدوم بدبخت تر از قبلی.... داستان "گاو" رو حتمن از دبیرستان یادتونه. یک مش حسن بود که گاو شد... مشت نمونه خروار.

پ.ن.4. در پخت کاپ کیک به مراحل متعالی دارم میرسم. تعیین غلظت مناسب برای انواع تزئین ها، استفاده از شیر طعم دار برای نرم و خوشمزه شدنش، و استفاده از تکنیک تزئین خامه قهوه در کاپ کیک!! :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
خانوم سین

13- کاپ کیک

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ

انسان هایی هم هستند که وقتی عکس کاپ کیک رنگین کمانی رو که بعد از 48 ساعت ممارست تونستی درست دربیاری رو تو گروه میبینن، سریعا یک توضیح بلند بالا در مورد مضرات استفاده از رنگ های خوراکی و سرطان زاییش زیر عکست میذارن... طوری که اون لقمه کاپ کیکی که تو دهنته گوشه ی لپت میماسه... و 11 عدد کاپ کیک بعدی بدون هدف روی میز رها میشه...

این افراد کسایی هستن که فک میکنن با جایگزین کردن اسفناج به جای رنگ سبز مجاز خوراکی، یا آب چغندر به جای رنگ قرمز مجاز خوراکی تو کیک هاشون از شر سرطان مصون میمونن...

اشعه های موبایل و لپتاپ، امواج پارازیت هایی که تو هوای ایران در حال گردش هستن، محاصره شدن توسط بیش از 4 شبکه وایرلس تو یک ساختمون، استفاده از الکل، پودر کاه واسه رب و آبلیمو، دود ماشین ، نشستن بیش از حد، استرس و اضطراب ناشی از شهرنشینی و بحران های سیاسی اقتصادی اجتماعی، آلودگی صوتی، روغن های کنجد و آفتابگردونی که از همون حجم کنجد و آفتابگردون چند برابر ارزون ترن، سوسیس ها و کالباس ها و مرغ های هورمونی، رنگ هایی که تو تمام مواد غذایی که از بیرون تهیه میشه وجود داره، میوه های هورمونی و ... هیچ تاثیری روی سلامت این افراد نداره. 

تنها 5 قطره رنگ مجاز خوراکی در هر کاپ کیک میتونه سرطان زا باشه...


پ.ن.1. 11 عدد کاپ کیک رنگین کمانی بدون مشتری مونده. اعتقاد دارم وقتی داری چیزی رو میخوری و به این فک میکنی که این بلارو سرت میاره، حتمن سرت میاد. چون انرژیشو فرستادی. چون تلقین میکنی. 

پ.ن.2. روزی میرسه که تو فک میکنی خیلی خوشحال و خوشبختی و اون روز کاری میکنم که تمام خوشحالیت تو دهنت تبدیل به خاکستر شه - "تیریون عزیز" خطاب به "سرسی"

پ.ن.3. نکنید :) حال نگیرید... برای زندگی سالم داشتن درسته یک قدم برداشتن عالیه. اما بذارین حداقل این 11 تا کاپ کیک تموم شه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۳
خانوم سین

12- _ سیمین تویی؟...

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ

از پله ها که میای بالا، اولین اتاقی که روبروت میبینی و درش بازه، اتاق رئیس الرؤساست. یعنی کافیه همینکه از پله ها وارد بالاترین طبقه شدی مستقیم بری جلو و در بزنی و اجازه ی ورود بگیری و با رئیس الرؤسا یا نماینده ی صحبت کنی... اما نمیدونم تو ناخودآگاه مراجعا چرا جایگاه رئیس ها باید در دنج ترین و غیرقابل دسترس ترین مکان ها باشه. که مثلن هرکسی به راحتی راهشو به اون سمت پیدا نکنه. برای همین از پله ها میان بالا، مسیر رو کج میکنن به سمت چپ. اولین راهرو رو تا آخر میان که اتاق ماست. من ( اَز اَن اینفورمیشن سرویس) بهشون آدرس میدم که برگردن همونجایی که بودن...

 ارگان محترم که اینروزا بهش افتخار دادم (تنها راه توجیه کردن خودم واسه اینکه دارم هرروز میرم بدون هیچ دریافتی!) و برای تایپ و ماشین­نویسی میرم خدمتشون؛ انگار یک کلاس بزرگه پر از بچه های ترم اولی. که هنوز روابط رو کشف نکردن. سلام و احوالپرسی و سوال­ و جواب­ها رو اشتباه برداشت میکنن... کل ارگان در جریان گفت و گوهای همه  اتاق­ها هستن... اخبار و گفت و شنودهای شخصی با سرعت نور منتقل میشه... باید مواظب باشی هر حرفی نزنی، هر جایی نری، تلفن­ها تایمری هستن. نمیتونی زیاد صحبت کنی. حضورت در اتاق همکاران هم بر اساس یک قرار داد ناننوشته تایمری ه.

مثلا ساعت اتاق چند روزه خوابیده و برای هیچکس مهم نیس که همیشه ساعت 2 و ده دقیقه باشه...

یا چندروزه دستمال کاغذی روی میزها تموم شده و هیشکی مسئول تمدیدش نیس...

 یا تابلو سردر اتاق که به خاطر رنگ آمیزی کنده شده رو وصل نمیکنن (فقط تابلو اتاق رئیس الرؤسا وصل شده که مراجعان عزیز اصن نمیخونن و حتما باید تا آخر راهرو تاریک ما بیان تا من حتمن بگم "اتاق 304 لطفا... یا اول راهرو سمت چپ" ( که بیشتر شبیه آدرس دادن پرستارای بیمارستانه)...

و اصلن مهم نیس که 5 طبقه کتابخونه ی توی اتاق که پر از کتابه اصلن به ترتیب قد نیس و CD و بروشور و گزارش کار و پایان نامه و کتاب و نشریه کنار هم نامرتب "ریخته شده"...

 یا سیمهای تلفن و فکس و اینترنت و پرینتر روی زمین ولو شدن (و یک بار طوری نزدیک بود با کله بیام رو زمین که... ) ...

 یا مثلن چون من کارهای فردا رو رو کاغذ های رنگی چسبی مینویسم و روی دیوار کنارم میزنم به قول نایب الرئیس میزکارم شبیه مغازه سوپرمارکتی ها شده :|... 

یا مثلن کلیپسای کاغذ فانتزی ای که برای خودم استفاده میکنم از دبیرخونه برنمیگرده و همون جا محو میشه...

خلاصه کنم...

 چقد کار کردن تو ارگان­های دولتی فرسایش روح و روان داره... هیچی به هیچی نیست. از ساعت 8 صبح تا 2 ظهر میان و انگار همه میدون اما هیچ کاری با ارزش 6 ساعت کار مداوم انجام نمیشه... به قول خانم "پرنیان" ، هنوز این ارگان پرکارترین ارگانیه که تا حالا توش فعالیت داشته... و به قول خانم "فِرِیم"، باید تمام تلاشتو بکنی که جو اینجا نفوذ نکنه تو مغز و روحت...


پ.ن.1. تایتل از یک شعره... از سیمین بهبهانی فک کنم.

پ.ن.2. کلی کاموای رنگی رنگی گرفتم. برای قلاب­بافی. خودآموزی رو شروع کردم. تلاش میکنم الگوها رو بخونم و بتونم همونطوری که نشون داده ببافم.

پ.ن.3. در راستای تلاش برای کاهش وزن، دوباره به "مشت خوری" برگشتیم. اینکه معده ی انسان اندازه­ی یک مشتِ و نباید در هر وعده غذا بیش­تر از یک مشت غذا توش ریخت...

پ.ن.5/3. اعتماد به نفسم برای ظاهرم به شدت اومده پایین، اضافه وزن دلیل عمده شه. البته اضافه وزن محسوب نمیشه اما نسبت به قبل 6 کیلو افزایش وزن داشتم و من دوست دارم مثل سابق باشم. جهت از بین بردن این ضعف، و با تکیه بر تکنیک از هرچی بدت میاد خودتو باهاش روبرو کن، با یک جفت کفش که یکیش مارک داشت و اون یکی مارکش به ماشین گیر کرد و کنده شد، یک مسیر طولانی از خیابون امام رو پیاده رفتم... الانم با همون کفشا تو ارگان هستم. تا وقتی براشون یک مارک جدید پیدا کنم.... الان حالم بهتره.  

پ.ن.4. یک گل تو باغچه دیدم و خواستم که داشته باشم اونو واسه خودم. بذرشو جمع کردم. فقط اسمشو نمیدونستم. پس باید گوگل میکردم. اونم با کیورد هایی که هرکی باشه خنده ش میگیره. "انواع گل­های باغچه ای"، " گل­های شبیه به اطلسی" و "گل­های شب باز" تا بلاخره یک عکس پیدا کردم ازش . "لاله عباسی" . اما اصن بهش نمیومد "لاله" باشه. بیشتر باید یک چیزی بین اطلسی و گل کاغذی باشه تا لاله. خلاصه که بذرشو کاشتم و منتظرم به دنیا بیاد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۴
خانوم سین

- چیانگ، اینجا اصلا بهشت نیست. درست است؟

- جاناتان مرغ دریایی، دوباره داری یاد میگیری...

- خب ازین به بعد چه اتفاقی می افتد؟ به کجا می رویم؟ آیا مکانی به نام بهشت وجود دارد؟

- خیر جاناتان. چنین مکانی وجود ندارد. بهشت یک مکان نیست، و یک زمان هم نیست. بهشت یعنی کامل شدن... تو پرنده سریعی هستی جان... تو شروع به لمس کردن بهشت خواهی کرد. زمانی که به لمس سرعت کامل دست یابی، جاناتان.  و این، پرواز با سرعت هزار و ششصد کیلومتر در ساعت، یک میلیون، و یا پرواز با سرعت نور نیست.  زیرا هر عددی یک محدودیت است و کمال محدودیتی ندارد...

" جاناتان، مرغ دریایی" اثر ریچارد باخ

 

پ.ن.1. چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی که آزاد است!؟


پ.ن.2. یک مدرسه ابتدایی دو شیفت کنار پنجره ی اتاق کار هست که صبحا پسرا و بعدازظهر دختران. صدای جیغ و داد زنگ تفریح ساعت 9 صبحشون با خوردن چای صبحانه ی من همزمان میشه. و خب نوشیدن چای اول صبح و باد خنک طبقه سوم و نور غیر مستقیم و صدای بچه ها... و متوجه شدین تو حیاط مدرسه همیشه یک نیمکت یا سکو وجود داره که جایگاه یک گروه از بچه های "شاخ" مدرسه ست؟! که هر زنگ تفریح سه چهارتا از اون بچه اصلیا رو نیمکت نشستن و کلی بچه مرشد دورشون جمع شدن!؟


پ.ن.3. بابا همیشه میگفت قدر پول رو میدونی اگه خودت پول دربیاری... و من کل روزی که پول به حسابم واریز شد، تلاش کردم به تمام وسوسه های خرید "نه" بگم تا قدرشو بدونم. اما آخر شب گول خوردم و تقریبا 80 درصد پولو دادم و یک لحاف گرم و نرم (ازونایی که پراگ داشتیم)، و دوتا بالشت اضافه و رو تختی ای رو که چندماه دوست داشتم واسه من باشه، خریدم. و خب قدر پول رو نمیدونم گویا. چه با زحمت به دست آورده باشم و چه هدیه باشه و چه رایگان به حسابم ریخته شه.همیشه فکر اینکه که ممکنه با حساب پرپول فردا صبح از خواب بیدار نشم، قانعم میکنه که چیزی رو که دوست دارم بگیرم... و روز مبادا ممکنه همین امروز باشه.


پ.ن.4. گفته بودم مدیریت سایت اخبار و اطلاعات رو به من سپردن؟ مهدی پیش بینی کرده که به زودی سایت پر از عکس سیب و باغچه و لباسای گل منگولی میشه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۹
خانوم سین


دختر زیبای جنگل های آرام شمال!

از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟


آستینت را که بالا داده بودی دیده اند

خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را


چشمهایت را مراقب باش، می ترسم سگان

عاقبت در آتش اندازند آهوی تو را


کاش جای زندگی کردن در آغوشت، خدا

قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تو را...




پ.ن.1. شعر از "ناصر حامدی"... تایتل صائب... عکس هم که خودمم؛ سالن مطالعه دانشکده، در حال خوندن برای کوئیز شیمی عمومی 1، ترم 2 کارشناسی... با گل های درخت شیشه شور...


پ.ن.2. بعد از 6 سال، اولین پاییزی که دارم خونه میگذرونم... ینی الان باید تو اون خوابگاه خراب شده میبودم و وسائلی که از انبار تحویل گرفتم تو اتاق و کمد میچیدم. نه پشت ماشین تایپ Asus نشسته باشم و همه ش نامه ی اداری به مدیرکل محترم دفتر فلان و فلان و فلان بنویسم و آرشیو کنم. هوای الان بابلسر باید فوق العاده باشه. 


پ.ن.3. یک دختری هست، که کَشیِر یکی از هایپرمارکت هاییه که معمولا ازونجا خرید میکنم. و هر بار منو میبینه یک چیزی برای تعریف پیدا میکنه... "وای چقد لاکاتون خوشگله. چطوری طراحیش کردین؟ " یا "وای چقد رنگ رژتون قشنگه. مارک و شماره ش چیه؟". و نمیدونم میدونه که من همونی ام که دفعه ی پیش ازم سوالو پرسیده یا نه... اما خیلی حس خوبی میده به آدم. اینکه یه نفر به همون چیزی دقت میکنه که تو وقت زیادی براش میذاری.


پ.ن.4. برای خرید کتابهای سه ماهه سوم سال 94 ، باید "بار هستی " رو تموم کنم. و دو ماهه این کتاب تموم نشده... امروز تکنیک جدید زدم. ینی مثل یک قصه گو که داره پشت رادیو قصه میگه، کتابو گذاشتم و بلند بلند برای خودم خوندم. سعی کردم صدای هر شخصیت رو متفاوت اجرا کنم... مکث ها، بغض ها، خنده ها و تمسخر ها... حداقل باعث شد سرانه مطالعه م بره بالا به همین بهانه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۸
خانوم سین