~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

66- هنوز هم تولدمان است...

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ

همچون ققنوسم من
که از مرگ خود زندگی باز می یابد

و از خاکستر خود می زاید

بکُش... بکُش... بکُش مرا

که من از آن نخواهم مرد...


پ.ن.1. 

- این واسه شماست خانوم.

من : سیما این که خیلی قدیمی و باارزشه...

- خیلی قدمت داره خانوم. واسه پدربزرگم بوده. رسیده به مامانم. و الان هم مال منه. اما میخوام کادو بدم به شما. تولدتون مبارک. 

من: سیما این خیلی برای من ارزش داره. مرسی. من اینو میخونم. اما نمیتونم قبولش کنم. این برای خانواده ت باید خیلی مهم باشه. 

- واسه شماست خانوم. 

پ.ن.2. یک نسخه ی خیلی قدیمی از شفیعی کدکنی که سه نسل اونو خوندن. برگه هاش زرده و حتی ورق می زنم می ترسم بشکنه. و نکته ی خوبش اینه که تمام این نسل ها در کنار خوندن این کتاب، خودشون در حاشیه ش شعرای متفرقه نوشتن. 

پ.ن.3. بچه ها نقاشی کشیدن. با خودکار رنگی و کاغذ کارت تبریک درست کردن. کادو آوردن. تو سالن ورزشی تولد تولد خوندن. :)

پ.ن.4. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۰
خانوم سین

65- تولدمان است...

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ب.ظ



وقتی تولد آدم نزدیکه، بیشتر و بیشتر و بیشتر به این فکر میکنی که یکم به این چندین سالی که گذشته معنا بدی. ینی حداقل به خودت بفهمونی که این 26 سال الکی نبوده.  و انسانی که 26 سال صلاحیت زندگی کردن رو داشته، ارزش اینو داره که بهش فکر بشه و رسیدگی بشه.

برای همین مثلا دیشب 2 دقیقه بیشتر مسواک زدم.

امروز صبح 2 ساعت بیشتر خوابیدم. 

اتاقم رو گردگیری کردم. 

موهامو مدل جدید بستم. 

گلدون گلم رو عوض کردم و چند تا قلمه ی جدید زدم. 

میز کارم رو مرتب کردم. 

بادکنک های جشن تولدم رو جلوی چشمم آویزون کردم. 

آینه اتاق رو پاک کردم و برای خودم یک آهنگ جدید تمرین کردم و هدیه دادم به خودم. 

چندتا لباس جدید برای خودم کادو خریدم. 

احتمالا این کارها فقط تا آخر شب ادامه داشته باشه. 

تمام کارهایی که به خودم بگه که چقد برای خودم مهم هستم. که این 26 ساله شدن مهمه. آدم هرروز 26 سالش نمیشه! 


پ.ن.1. سوپرایز تولد عالی بود. فکر اینکه از صبح یک عالمه آدم در حال تکاپو باشن برای جشن تو. اونم 4 روز زودتر و بعد یک سخنرانی که چقدر سوپرایز دسته جمعی برات اذیت کننده ست!! بنابراین هیچ حدسی نمی زدم. و یک غافلگیری واقعی بود . ممنون از مهدی عزیزم برای تمام تدارکات. که هربار کاری میکنه که کیفیت حضورتش به کمیت اون بچربه :) ... ممنون از بابا و مامان و عمو و فهیمه و هستی که تمام اون بادکنک ها رو با نفس خودشون باد کرده بودن (چون فک میکردن تلمبه ای که مهدی خریده در واقع بمب و فشفشه ست)... 

پ.ن.2. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۴:۱۳
خانوم سین