~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

67- شوهر عزیز من

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۲ ب.ظ


وای چقدر کار دارم. چقدر نور خورشید نازک شده است. از پشتش همه جا و همه چیز و همه کس واضح تر از همیشه است. حتی ... حتی ... حتی آن مرد سوخته ای که لبخند مسخره ای روی لبهایش دارد و ون سبزش را آن طرف خیابان رها کرده است و به کورش که توی ماشین نشسته نزدیک می شود. چقدر واضح است دست هایش، وقتی از زیر کاپشن خاک گرفته اش چیزی بیرون می آورد که اسمش اسلحه است و شلیک می کند به کسی که شوهر عزیز من است. چقدر واضح است صدای جیغ و گریه ی شاهین. چقدر واضح است چرخش آن تکه از بهشت دور سرم ...



        پ.ن.1. کتاب شوهر عزیز من، از فریبا کلهر، نشر آموت

کتاب قشنگیه برای کسایی که ممکنه به هر دلیلی از رمان های جدید ایرانی دوری کرده باشند. 

        پ.ن.2. شاید اولش یکم براتون عجیب باشه اما لطفا حداقل تا بخش 4 و 5 جلو برید. پشیمون نمیشین. 

        پ.ن.3. شاید کسایی که با کتابهای «زویا پیرزاد» ارتباط گرفتن بهتر بتونن این کتاب رو دوست داشته باشند. 

        پ.ن.4. «شهر کتاب» ها یکی از مناطق خوش آب و هوای هر شهر هستن که من واقعا دلم می خواد یکی از شعبه هاش رو داشته باشم. حتما رفتید و اگر نه که حتما بروید!

شهر کتاب مشهد که قرار بود «فقط 5 دقیقه میرم کتابو میگیرم و میام بیرون» رو غیرممکن می کنه. چرخیدن بین اون همه کتاب و آهنگ و کاغذ و کاردستی و پازل و دفترهای گل گلی، کاری نیست که با 5 دقیقه انجام بشه. و در نهایت به جای فقط یک عدد «مادام پو» خریدن با یک کیسه ی بزرگ کتاب بیای بیرون. 

ایده ی شعبه ی شهرکتاب برای شهرهای کوچک، شاید یک مقدار نامناسب باشه. چون شهرکتاب ها تنها جایی هستند که کتاب های گاج و مبتکران و اندیشمند و کلاغ سفید و سبز و خیلی سبز و پارسه و آمادگی تیزهوشان و آمادگی کنکور و هزار تا کتاب تستی دیگه رو ندارند. و در هر شهر تعداد افرادی که کتاب میخوانند ( و به باسواد شدن از طریق تلگرام اکتفا نمی کنند) به نسبت مساحت شهر کاهش پیدا می کند. 

پس شاید من یک کتاب فروش ورشکسته بشم که 2 طبقه تجاری رو که میتونم تبدیل به مزون لباس عروس کنم و از اجاره ی هر لباس تن پوش اول شبی 1 میلیون تومن سود کنم رو مشغول نگه داری کتابهایی کردم که باید چشم در چشم الکترونیکی در دوخته باشند بلکه باز بشه و کسی که میاد تو آدرس نخواد!!!

       پ.ن.5. به صفحه ی Ronak_eats_the_world در اینستاگرام حتما سر بزنید. روناک صاحب کتاب فروشی رهام در شهر بابل. شاید یک روز من هم مثل روناک باشم! (خود کتاب فروشی رهام هم پیج داره. Roham bookstore یا همچین چیزی)


شوهر عزیز من


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۲
خانوم سین