~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

84- پیش_از_بچه

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۰۲ ب.ظ
به مرحله ای رسیدیم که هرکسی بهمون میرسه سریع نگاهش روی شکممون متمرکز میشه. حتی اگه مانتو گشاد پوشیده باشی. 
خانم ها که یک قدم فراتر میذارن و تا بهت میرسن همزمان با سلام و احوالپرسی دستشون رو میذارن رو شکمت و شروع می کنن به ناز کردنش که «وای دیگه داره بزرگ میشه» 
بعد باید بگی (تو دلت -> بله ممنون از اطلاع رسانیتون.) : دیگه بچه تو ماه هفته. طبیعتا باید یک مقداری حجم پیدا کنه.

پ.ن.1. لطفا لطفا لطفا وقتی به یک خانم باردار میرسین به شکمش دست نزنین. یکی از بدترین و بی احترامانه ترین کارهاست بین ماها این کار. حداقل از عباراتی نظیر «اشکالی نداره...؟ »، « میتونم...؟ » ، «ناراحت نمیشی...؟» یا «امکانش هست...؟» استفاده کنین. 

پ.ن.2. کلاس های تئوری آمادگی برای زایمان یک سری «تئوری» های از پیش تعیین شده رو تکرار می کنه. که من تو این ماه باید احساس خودشیفتگی داشته باشم که چقد خوبه من مادرم (و حتی میگه تصور کنین کنار یک زن نازا هستین بعد به خودتون افتخار کنین!!!!). این نگرانی ها و اضطرابها و استرس ها و ترس از مسئولیت های فراوونی که داره میاد و  فشارهایی هم که من واقعا دارم از نظر این کلاس ها لزومی نداره باشه و عموما ایجاد نمیشه!

پ.ن.3. و البته طبق نظر این کلاس ها در این ماه ها وابستگی به همسر و مادر زیاد میشه و نمیتونی ازشون جدا باشی چون دچار اضطراب زیاد میشی... ( فقط لبخند ملیح.... گاهی انسان ها راجع به چیزهایی برای بقیه نسخه میپیچن در حالیکه هیچ اطلاعی از شرایط مخاطبشون ندارن.)

پ.ن.4.  همیشه فک می کنی آخرین باره و دیگه تموم میشه. اما هیچی هیچوقت تموم شدنی نیست جز تو و عمرت ... (لینک به این پست  و این )

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۲
خانوم سین

83- بوداپست

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۱ ب.ظ

با وجود اصرارهای همگان مبنی بر اینکه در دوران بارداری باید استراحت کرد و خورد و خوابید (و در نهایت وقتی ورم میکنی و اضافه وزن داری و قند میگیری و فشار خون بارداری گریبان گیرت میشه تازه میگن باید تحرک میداشتی!!!)، و اینکه «حالا چه اصراریه برین سفر تو این شرایط؟» اما ما یعنی من و مهدی تصمیم گرفتیم که آخرین سفر دو نفره رو با حضور کمابیش سوفیا بریم تا یه جورایی BabyMoon (سفر برای جشن گرفتن اومدن یک کوچولو) رو هم به رسمیت بشناسیم.

مقصد اول : بوداپست 

پایتخت کشور مجارستان با آب و هوای به شدت گرم و بارون های پر رعد و برق و دوش_وار.

با میوه های بسیار خوشمزه و خوش طعم (انگورهای درشت ترد یاقوتی به اندازه ی یک بند انگشت و بدون هسته با پوست نازک!! چی دیگه میشه از یک انگور توقع داشت؟!!؟؟!؟!؟!؟)

و دانوب بسیار زیبا با که در شب با نورافکنی ساختمان پارلمان مجارستان دیدنی بود...


پ.ن.1. هدفمون از این سفر رو گذاشتیم فقط «استراحت». از بازدید پشت سرهم ده ها کلیسا و موزه گذشتیم و به جاش با پیاده روی تو پارک و کنار رودخونه و امتحان طعم های جدید (و مجاز :) )گذروندیم روزها رو. 

پ.ن.2. قصر و برج و باروهای پادشاهی قدیم مجارستان مثل خیلی از قصرهای دیگه ی اروپای شرقی در ارتفاعات ساخته شده. جایی که ازون بالا بتونی تمام شهر رو ببینی... که مثل فیلم ها وقتی لشکر دشمن داره از دور میاد تو دو روز قبل رسیدنشون اونها رو دیده باشی... 

پ.ن.3. یکی از تکان دهنده ترین چیزهایی که دیدم، صدها کفش آهنی کنار دانوب بود که به عنوان یادواره ای از هولوکاست اونجا قرار داشت.خاطره ای از هزاران یهودی که تو جنگ جهانی دوم تیرباران شدند و به داخل رود افتادند. حس خیلی تلخی بود... تعداد زیاد کفش های زنونه و مردونه و (تلخ تر از اینها ) کودکانه که انگار همین الان از پاشون درآوردن و ...



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۵۱
خانوم سین