~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب با موضوع «فیلم هایی که دیدم» ثبت شده است

59 - عادت می کنیم...

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ق.ظ


 ما زیست شناسا به تکامل خیلی معتقدیم. به نظریه گزینش صفت برتر هم. یعنی افرادی که دارای صفاتی هستن که سازگاری اونارو با محیط بیشتر می کنه، بیشتر زنده می مونن. پس اون صفت بیشتر به ارث می رسه. پس با گذشت زمان اون صفت باقی می مونه. مهم نیست صفت خوبی باشه یا بد. مهم اینه سازگاری صاحبش رو نسبت به محیط زندگیش ( و در واقع شانس بقا رو) بالا ببره.  

حالا چیزی که میخوام بگم اینه که نسل های آینده افرادی هستن که به تغییرات زود عادت می کنن. 

«زود عادت کردن» یکی از شانس های بزرگ برای نجات آدم هاست!


پ.ن.2. این عادت کردن با اینکه خیلی ترسناکه اما باعث میشه تو بتونی زندگی کنی. ما عادت می کنیم به نبودن افرادی تو زندگیمون، عادت می کنیم به گیاهخواری، عادت می کنیم به دروغ گفتن، به لبخند زدن، به تکنولوژی های جدید. فقط چند روز اولش سخته. اما بعد میبینی که تبدیل شده به زندگی روتینت. به  انجام چیزایی که یه روزی فک نمیکردی هیچوقت از عهده ش بر بیای عادت کردی. کافیه قبولش کنی که این اتفاق افتاده. 


پ.ن.2. «عادت کردن» نه به معنای اینکه بذاری هر اتفاقی که میخوان سرت بیارن. به این معنی که هر اتفاقی میخواد بیفته، بذار بیفته، تو میتونی راهت رو باز هم پیدا کنی. 


پ.ن.3. در همین راستا فیلم "A perfect sense" رو پیشنهاد می کنم. که داستان سازگاری آدم هاست. که هر بار راهی برای زندگی پیدا می کنن.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۰
خانوم سین

53- Brooklyn

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

یه وقتایی لازمه برای تغییر زندگیت از چهارچوب امنت بیای بیرون. و با توجه به شرایط اتفاقاتی برات میفته که تو اون زمان بهترین بوده...
و بعد برای یک لحظه برمیگردی عقب...
به تمام حس های خوبی که در گذشته داشتی، اما برای "تغییر زندگیت" از همه شون گذشتی.
اول دلتنگ میشی... و آرزو میکنی کاش اوضاع طور دیگه ای بود.
بعد میبینی هیچی عوض نشده...مشکلات همون مشکلاتن، عذاب ها همون عذاب...
و دوباره به همون نتیجه ای میرسی که دفعه اول رسیدی... ترک تمام این دوست داشتنی ها برای تغییر زندگیت به سمت بهتر و بهتر شدن.



پ.ن.1. فیلم بروکلین... این جدال و تضاد و دلتنگی و یک لحظه شک که "آیا کار درستی انجام دادم" رو خیلی خوب نشون داد.

پ.ن.2. You'll feel so homesick that you'll want to die, and there's nothing you can do about it apart from endure it. But you will, and it won't kill you... and one day the sun will come out and you'll realize that this is where your life is

پ.ن.3. تو این فیلم هیچ کس سیاه نیست... هیچ کس سفید نیست... همه خاکستری ان. همه آدم های عادی ای هستن با زندگی عادی و تصمیمات عادی. نه قهرمان بازی ای وجود داره و نه قضاوتی... 

پ.ن.3. دیدن این فیلم برای امروز لازم و کافی بود :) 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۲
خانوم سین

در ادامه پست 47

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ

فیلم گتسبی بزرگ را ببینید...

ما دیدیم. 

و از آن روز همواره داریم میبینیم... :) 


پ.ن.1. معمولا فیلم ها به خوبی کتاب نیستن. گتسبی بزرگ استثناست... 

پ.ن.2. گتسبی به "نور سبز" ایمان داشت، به آینده‌ی لذتناکی که سال به سال از پس ما می‌گذرد. اگر این‌بار از چنگ ما گریخت چه باک - فردا تندتر خواهیم دوید، و دست‌هایمان را به دوردست‌ها درازتر خواهیم کرد... و سرانجام یک بامداد خوش - در قایق‌هایمان بر خلاف جریان آب پارو می‌زنیم، و پیوسته به سمت گذشته رانده می‌شویم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۰
خانوم سین

45- دزیره

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۲۵ ب.ظ

تاریخ جهان از سرنوشت همه آدمها تشکیل شده است. تنها کسانی که حکم مرگ صادر می کنند، یا درست بلدند توپخانه را کجا کار بگذارند و چگونه شلیک کنند نیستند که تاریخ دنیا را رقم می زنند. به گمان من دیگران هم -منظورم این است که این آدم هایی که سر از بدنشان جدا شد، یا آن هایی که توپ به طرفشان نشانه گیری شده است، به طور کلی همه مردها و زنانی که زنده اند، امیدوارند و آخر سر هم می میرند، به نحوی تاریخ جهان را رقم می زنند.



پ.ن.1. رمان دزیره. بیوگرافی برناردین اوژنی دزیره کلاری، ملکه سوئد (و البته اولین عشق ناپلئون) نوشته آن ماری سلینکو. اگه طرفدار تاریخ، فرانسه، عشق و درگیری های احساسی یا زندگی های سبک قرن 18 و 19 با دامن های پفی و کلاه های بزرگ و توری هستین همه ی این آیتم هارو یک جا داره. 


پ.ن.2. کسانی که تاریخ نمیخوانند، محکوم به تکرار آن هستند...

پ.ن.2 و نصفی. برادرم و همه آشنایان ما از روبسپیر متنفر بودند. ولی هیچ کس حرف دلش را به زبان نمی آورد، چن با خطر مرگ روبرو می شد. می گویند روبسپیر همه اعضای دادگاه انقلاب را مأمور کرده بود در مورد رفتار کلیه کارمندان دولت به او گزارش بدهند. حتی گفته می شود زندگی هر همشهری غیر کارمند هم زیر نظر این مأموران است. او اظهار کرده است که همشهری مبرا از سرزنش کسی است که زندگی بی آلایش و ساده ای داشته باشد و از هرگونه تجملی بپرهیزد... حتی دیگر کسی حق ندارد در کوچه و خیابان برقصد، در حالی که تا کنون این تنها تفریح مردم در روزهای جشن بود که هیچ خرجی هم نداشت. 


پ.ن.3. فیلمش هم هست. البته که تصور کردن ناپلئون در هیبتی مث مارلون براندو خیلی خیلی لذت بخشه اما خب هیچ چیز جای کتاب رو نمیگیره.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۲۵
خانوم سین