~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

با وجود اصرارهای همگان مبنی بر اینکه در دوران بارداری باید استراحت کرد و خورد و خوابید (و در نهایت وقتی ورم میکنی و اضافه وزن داری و قند میگیری و فشار خون بارداری گریبان گیرت میشه تازه میگن باید تحرک میداشتی!!!)، و اینکه «حالا چه اصراریه برین سفر تو این شرایط؟» اما ما یعنی من و مهدی تصمیم گرفتیم که آخرین سفر دو نفره رو با حضور کمابیش سوفیا بریم تا یه جورایی BabyMoon (سفر برای جشن گرفتن اومدن یک کوچولو) رو هم به رسمیت بشناسیم.

مقصد اول : بوداپست 

پایتخت کشور مجارستان با آب و هوای به شدت گرم و بارون های پر رعد و برق و دوش_وار.

با میوه های بسیار خوشمزه و خوش طعم (انگورهای درشت ترد یاقوتی به اندازه ی یک بند انگشت و بدون هسته با پوست نازک!! چی دیگه میشه از یک انگور توقع داشت؟!!؟؟!؟!؟!؟)

و دانوب بسیار زیبا با که در شب با نورافکنی ساختمان پارلمان مجارستان دیدنی بود...


پ.ن.1. هدفمون از این سفر رو گذاشتیم فقط «استراحت». از بازدید پشت سرهم ده ها کلیسا و موزه گذشتیم و به جاش با پیاده روی تو پارک و کنار رودخونه و امتحان طعم های جدید (و مجاز :) )گذروندیم روزها رو. 

پ.ن.2. قصر و برج و باروهای پادشاهی قدیم مجارستان مثل خیلی از قصرهای دیگه ی اروپای شرقی در ارتفاعات ساخته شده. جایی که ازون بالا بتونی تمام شهر رو ببینی... که مثل فیلم ها وقتی لشکر دشمن داره از دور میاد تو دو روز قبل رسیدنشون اونها رو دیده باشی... 

پ.ن.3. یکی از تکان دهنده ترین چیزهایی که دیدم، صدها کفش آهنی کنار دانوب بود که به عنوان یادواره ای از هولوکاست اونجا قرار داشت.خاطره ای از هزاران یهودی که تو جنگ جهانی دوم تیرباران شدند و به داخل رود افتادند. حس خیلی تلخی بود... تعداد زیاد کفش های زنونه و مردونه و (تلخ تر از اینها ) کودکانه که انگار همین الان از پاشون درآوردن و ...



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۵
خانوم سین

خارج از مرز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی