~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲ مطلب با موضوع «پیش از سوفیا» ثبت شده است

87- اندروفین

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۲۳ ب.ظ

وقتی که باردار شدم و همه مطلع شدن ازین جریان سیل تبریکات و شادمانی ها بود که روانه شد. و اینکه همه گفتن بهترین دورانه بارداری. بهترین حس ها رو داری. اینکه فکر کنی مادر شدی خیلی حس روحانی و قشنگیه و ازین حرفا. 

راستش روز به روز که گذشت برام عجیب بود.

وقتی فهمیدم سوفیا رو باردارم چند شب اول نمیتونستم بخوابم. خوشحال نبودم. اضطراب داشتم. ازینکه قراره چی پیش بیاد. ازینکه آیا من و مهدی میتونیم والدین خوبی باشیم؟ زندگی دو نفرمون قراره چه بلایی سرش بیاد؟ این یک مسئولیت مادام العمره. ینی هیچوقت و هیچطوری نمیشه ازش شونه خالی کرد. آیا واقعا میتونیم؟ نکنه کم بذاریم؟ نکنه کاری کنیم که تمام زندگیش تحت تاثیر قرار بگیره؟


+  13 هفته اول : مهم ترین هفته ها در تکوین جنین. که اگه قراره باهوش بشه، اگه قراره بیش فعال باشه، اگه قراره اوتیسم باشه، اگه قراره هر اتفاقی که به مغزش مربوطه براش بیفته تو همین 13 هفته س. باید حواست جمع جمع باشه. از هیچ صدای ناگهانی نترسی، از هیچ اتفاقی نگران و مضطرب نشی، قرصهای ویتامین و فولیک اسید رو منظم بخوری. سونوگرافی هفته ی پنجم که چک کنی آیا قلبش شکل گرفته یا باید سقط بشه؟ آیا جایگزینیش در رحم صورت گرفته یا باید سقط بشه؟ داروهای گیاهی نخوری، زعفرون نخوری، ورزش شدید انجام ندی. جسم سنگین بلند نکنی. حالت تهوع های اول صبح یا قبل غروب، ویارهای غذایی و حساسیت شدید بویایی به هر ماده ی معطر خوب و بدی که ممکنه از هر سمت خونه بیاد. و با تمام این همه فشارها باید ریلکس باشی!!!!!


+ 13 هفته دوم : همه اصرار دارن که تو این 13 هفته باید بتونی حرکت جنینت رو حس کنی. تعریفایی که می کنن بال بال زدن پروانه تو شکمته. بماند که حس نمیکنی و مجبوری خیلی وقتا به دروغ بگی آره حس میکنم تا دست از سرت بردارن. و بعد که حرکاتش شروع میشه شبیه بال بال زدن پروانه نیست. اصلا چیز رومانتیکی نیست. بیشتر شبیه ورجه وورجه یک قورباغه ست یا شبیه خزیدن مار تو شکمت. یا انگار یک قلب دیگه تو شکمت داره میزنه. و تو هنوز فرصت نکردی پیوند عاطفی باهاش برقرار کنی. شبیه فیلم هایی که بدن انسان توسط یک موجود بیگانه تسخیر میشه. و باز همه میگن اینجاست که مهر بچه میفته تو دلت... اما اگه نیفتاد نگران نباشین. نمیدونم چه اصراری دارن ملت که نشون بدن تجربه شون از بارداری چقدر معنوی و روحانی بوده. پوستت شروع میکنه به کش اومدن. ترک های پوستی روی بازوها و پاها و شکمت به وجود میاد. ممکنه خوش شانس باشی و صورتت دچار لک های پوستی نشه. افت فشار پیدا میکنی چون حجم خون بدنت خیلی رفته بالا. احساس ضعف داری ولی نمیتونی برای بالا رفتن فشارت نمک بخوری. 


+13 هفته آخر : به شکل تصاعدی شروع میکنی به وزن گرفتن. تپل و تپل و تپل تر. و سنگین تر. نفس کشیدن به شدت سخت میشه چون بچه به ریه ها فشار میاره. شب ها خواب عمیق نداری و مرتبا بیدار میشی. بدنت داره خودش رو برای زایمان آماده میکنه پس دردهای شدید لگن و کمر به سراغت میاد. شبها باید یک متکا زیر سرت باشه، یکی بین زانوهات وگرنه فردا نمیتونی راحت راه بری. حتما باید به پهلو بخوابی. اگه عادت داری به پشت یا روی شکم بخوابی این بخش یکی از سخت ترین کارهاست. گرمای شدید و گرگرفتگی میاد به سراغت. واکسن کزاز و دیفتری باید تزریق کنی که دو سه شبانه روز از شدت تب و بیحالی میندازتت. آزمایش قند خون و خوردن یک محلول فوق شیرین شکری به صورت ناشتا که جزو بدترین تجربه هاست. سردردهای شدید بعد خوردن این محلول و آزمایش خون های پشت سر هم. لگدهای سنگین بچه که گاهی به کلیه هات میزنه درد شدیدی داره. گاهی پاشو میندازه پشت جناغ سینه ت و نمیذاره نفس بکشی.

و اینها فقط بخش بارداریش بود...

و هیچکدومش رمانتیک نیست. تحمل هیچکدومش آسون نیست. و تقصیر اون بچه کوچیک هم نیست البته. انتخاب ما بوده و باید این مرحله رو بگذرونیم اما نمیتونیم بگیم «از اول آفرینش انسان میلیاردها میلیارد زن این مراحل رو گذروندن پس نباید اونقد مسئله خاصی باشه» 


پی نوشت ها :
1+ اوایل فک میکردم همه خانم های اطرافم تحت تاثیر جو و تبلیغات خانم های همیشه ایده آل صداوسیمایی میان میگن بهترین دورانه. بیشترین لذته. حاضریم دوباره امتحانش کنیم. بعد فهمیدم جریان اصن ازین قرارا نیست. 

2+ تو کلاسای آمادگی پیش از زایمان، مربی میگفت که اینجا خانم ها میان. درد شدید دارن برای ساعت های طولانی و زایمان که خیلی خیلی سخته. همه شون میگن دیگه این تموم شه هیچوقت برنمیگردیم زایشگاه. دیگه تموم. دیگه بچه نخواهیم آورد... و بعد همین آدم ها دو سال بعد میان و برای بچه ی بعدی تشکیل پرونده میدن. و علتش هورمون «اندروفین» ه. هورمون اندروفین در بدن دقیقا بعد زایمان ترشح میشه و خاطرات درد رو کامل از ذهن زن ها پاک می کنه. 
یعنی خانم ها فقط میدونن درد کشیدن اما نمیتونن اون درد رو توی مغزشون دوباره شبیه سازی کنن. برای هیچ تجربه ی دردناک یا سخت دیگه ای این اتفاق نمیفته. مثلا شما یک ترن هوایی سوار میشین. تا مدت ها میتونین همون هیجان سرعت و حس سقوط رو تو ذهنتون مجسم کنین. اما اندروفین از زایمان برای خانم ها فقط یک عکس باقی میذاره.

3+ مربی میگفت اگه اندروفین نبود هیچ خانومی بعد تجربه ی زایمان، دوباره خودش رو تو این چرخه قرار نمیداد...

4+ ما خانم ها باید یاد بگیریم که لازم نیست برای اینکه نشون بدیم مادر یا همسر خوبی هستیم، دردها و سختی هامون رو انکار کنیم. درسته یه سری چیزا واقعا ارزش درد کشیدن رو داره اما اون چیز ارزشمند بازم در ازای «هیچ چی» به دست نیومده.

5+ سوفیا و بودنش و انتظار اومدنش خیلی شیرینه. به همون اندازه استرس آور. پدر و مادر شدن کار آسونی نیست. فرزند دار شدن رو با تکثیر شدن اشتباه نگیریم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۹:۲۳
خانوم سین

85- مثل ما نباش!

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۱ ب.ظ

مقدمه»
وقتی بچه بودیم ( و هنوز هم این رسم برای بچه های الان وجود داره)، زمانی که مثلا میخوردیم زمین، مامان یا بابا یا بزرگترمون میومد واسه اینکه ساکت شیم میگفت :«ای زمین بد! چرا بچه مو اذیت کردی؟» بعد هم مثلا داره زمین رو تنبیه می کنه چند بار با دست میکوبید به زمین که ینی من دارم زمین رو می زنم چون تو بهش خوردی و دردت گرفته.

همین اتفاق برای میز و صندلی و مبل و در و دیوارهم تکرار میشه که «ای مبل بد! چرا دست دخترم درد گرفت؟! چرا خوردی به انگشت پسرم؟! یا چرا دست بجه ی من لای لولات موند؟!»

و حتی برای افراد فامیل. مثلا پسردایی بزرگه میاد یک گاز محکم از لپ بچه می گیره. بچه دردش میاد گریه میکنه. الکی دو تا آروم بهش میزنیم (یا گاهی دستامونو کنارش میزنیم به هم که صدا بده و الکی بچه فک کنه که پسردایی رو زدیم)... 


اصل ماجرا» 

چند روز پیش از دست یکی از همکارا خیلی اعصابم بهم ریخته بود. همیشه دور و اطراف همه مون آدم هایی هستن که بی ملاحظه به باری که حرفاشون داره فقط به پیشبرد هدف خودشون فک میکنن و نگاه نمیکنن شاید شرایطی که دارن «مورد تحقیر» قرار میدن از نظر یک فرد دیگه با یک سلیقه و فکر متفاوت یک شرایط ایده آل باشه. (مثل وقتایی که مثلا تو یک جمع داری میگی من از شیرازی ها متنفرم و اصلا آدمای خوبی نیستن  و نگاه نمیکنی شاید یک نفر از مخاطبینت شیرازی باشه!!)

خلاصه که به مدت دو ساعت اعصاب من در حالت خط خطی به سر برد تا اینکه با یکی از دوستان مشترک در مورد اون فرد صحبت کردم. دوست مشترک خودش آسیب دیده بود از زبان تلخ اون همکار. و برای همین شروع کرد به بد و بیراه گفتن به اون. و حقیقت رو بخواین این بد و بیراه گفتن به اون فرد منو آروم کرد. دقیقا مث کاری که قدیم میکردن و مبل و در و زمین رو کتک می زدن که چرا این کارو کردی!!


پی نوشتات»

پ.ن.1. تصمیم گرفتیم اگه سوفیا خورد زمین، یا با کله رفت تو مبل یا دستش لای در اومد یا فک و فامیلی اذیتش کرد، به جای اینکه با تنبیه طرف مقابل (که عموما هیچ تاثیری نداره) آرومش کنیم، بهش بگیم «دختر جان این زمین و مبل اینجا هست. سفت هم هست. اگه حواست نباشه و دوباره بخوری بهش همینقدر دردت میاد. دفعه ی بعد حواست رو جمع کن که باهاشون برخورد نکنی...»


پ.ن.2. شاید اینطوری وقتی سوفیا یک خانم 27 ساله شد و از دست حرف ها و رفتار نامتعارف یک نفر اعصابش بهم ریخت، دفعه ی بعد حواسش رو جمع کنه که باهاشون برخورد نکنه! 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۴:۳۱
خانوم سین