~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۳۹ ب.ظ
من بردم! وقتی که دوست شدن با یه پسر رو بی مورد تلقی میکرد؛ وقتی با پسری که خوشش میومد راحت دوست شد، شاید همه چی به نظرم جالب میومد... اما اشکایی که دیشب میریخت... اینکه میخواست تموم کنه و اون نمیذاشت... اینکه میترسید...همه ش نشون میداد من بردم! همه چیز همونی بود که تو تصورم بود! ترسی که داشت دقیقا همون محدودیتی بود که من واسه خودم ایجاد میکردم و میکنم!حس احترام به شریک آینده م! اینکه هیچ وقت نذارم یه رقیب داشته باشه یا حتی خیال کنه داره!   پ.ن.۱. طالع روزانه ی امروز کلوبم: هوشمندی و ذکاوت بزرگترین سلاح توست. با همین شیوه است که می توانی این ظواهر فریبنده را کنار زده و به عمق ماجرا پی ببری. در این صورت نکات مهم و تازه ای برای تو کشف خواهد شد. پ..ن.۲. خیالم راحت شد! ۲ ماه کامل منتظر اومدنش بودم و امروز رسید! (قابل توجه مامانی) پ.ن.۳. امروز بارون اومد! یکسره رگبار بود! از صبح که رفتم دانشگاه تا بعد از ظهر که برگشتم! پ.ن.۴.مامان اینا قراره واسه "نارین" زردچوبه بفرستن! عجیبه! فکر نمیکردم زردچوبه مون هم اینقدر تعریفی باشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۳۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۸۸، ۰۵:۳۰ ب.ظ
"خبرهایی می رسد که برای تو خوشحال کننده خواهدبود با سکوت و آرامش بهتر می توان به اهداف خود رسید پس چه نیازی به جار و جنجال ؟ همیشه از کاری که کرده ای حرف بزن نه از کارهایی که می خواهی بکنی ."   روز خوبی بود! با اینکه همه چی همونیه که همیشه ست اما لذت بردم! میشه راضی بود و موند!   پ.ن.۱. و ان یکاد الذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۸۸ ، ۱۷:۳۰
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ
از ساعت ۷ بعداز ظهر دیروز اصلا حالم خوب نبود... نمیدونم چرا اما یهو احساس بدی بهم دست داد؛اینکه همه ی کارام تا الان بیهوده بوده! اینکه تو این یه هفته هیچی اونی نبوده که راضیم کنه! *دیروز رفتیم رودخونه! با الهه! نیمساعت قایق سواری... پاهامون داغون شدن!*روز قبلش رفتیم ساحل سنگی... عین دیوونه ها ساعت ۳۰/۷ شب با زینب زدیم به آب...تو آب منجمد میشدیم و بیرون یخ میکردیم...   پ.ن.۱.  مطمئنم که شماره های ناشناسی که اس ام اس میزنن آشنان! آخه لیستم حذف شده! مطمئنم که شماره مو غریبه ها ندارن... میدونم جایی رو بیراه نرفتم... اما ممکنه یه استثنا باشه...چی کار کنم خوب؟ پ.ن.۲. لباسام مونده که باید بشورم، درسامم مونده...کلا کلی کار دارم و سرم هنوز درد میکنه!پ.ن.۳. حالم از این پستا به هم میخوره! خیلی ناله ست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۸۸، ۰۴:۲۷ ب.ظ
شنبه صبح رسیدم بابلسر... برخلاف بعضی بدشانسیا این دو روز کلی خوش گذشت...   پ.ن.1. تصمیم گرفتم از یه سری آدما و یه سری کسا دوری کنم! تا امروز نشد...جالبه که مسیر حرکت همه ی اتفاقا به سمت هموناست! پ.ن.2. فردا 4 ساعت زبان داریم! منتظرم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۸۸ ، ۱۶:۲۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۸۸، ۰۵:۲۸ ب.ظ
پ.ن.۱. خیلی دلم گرفته! واسه رفتنم نیست! لحظه شماری میکنم برم بابلسر... دلتنگی هم نیست... نمیدونم چی شده... پ.ن.۲. روز قشنگی بود! ۱۳ به در خیلی عالی تو آموزشکده ی کشاورزی... پ.ن.۳. یه شعر تو کلوب بود که به دلم نشست! کاملش تو ادامه مطلبه!   رند تبریزی به سیمین بهبهانی وابراهیم صهبا : صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست وز شعر اوغمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست صهبای من غمگین مشو ، عشق ازسر خود وارهان کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست سیمین تو راگویم سخن ، کاتش به دلها می زنی دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست باعشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی بی پرده می گویم تو را ، این خود مگرآزار نیست؟ دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی زیرا که عشقی اینچنین، سودای هر بازار نیست صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال چون رندتبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست   شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی:    یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنمهجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم، زارش کنماز بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشینصد شعله در جانش زنم ، صدفتنه در کارش کنمدر پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبریاز رشک آزارش دهم ،وز غصه بیمارش کنمبندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منمچون بنده در سودایزر ، کالای بازارش کنمگوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خودگوید کهکمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنمهر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانهایرقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنمچون بینم آن شیدای من ، فارغ شداز احوال منمنزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم   جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :   یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی نازت کشم ، نازت کشم ، گردر جهان خوارم کنی بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم باشد شفا بخش دلم، کز عشق بیمارم کنی گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود با قهر ومهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام منگر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آمادهام یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردیمهربان رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی گر حال دشنامم دهی ، روزدگر جانم دهی کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی     جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :  گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنمیعنی به خود دشمن شوم ،با خویشتن یارت کنم؟گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شومخوابی مبارک دیدهای ، ترسم که بیدارت کنم    جواب ابراهیم صهبا به سیمینبهبهانی: دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شویدر اشکها غلتانشوی ، دیگر نمی خواهم تو راگر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شویشادان زدیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو راگر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازمشویتنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو راگر باز گردی از خطا ، دنبالمآیی هر کجاای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را    جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی وابراهیم صهبا :صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیستوز شعر اوغمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیستگر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنینکان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیستصهبای من غمگین مشو ، عشق ازسر خود وارهانکاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیستسیمین تو راگویم سخن ، کاتش به دلها می زنیدل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیستباعشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنیبی پرده می گویم تو را ، این خود مگرآزار نیست؟دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدیزیرا که عشقی اینچنین، سودای هر بازار نیستصهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصالچون رندتبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۸۸ ، ۱۷:۲۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۸۸، ۰۷:۲۹ ب.ظ
خوابگاهمون...اتاق ۲۰۶ آز زیست گیاهی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۸۸ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۲۹ ب.ظ
تا ساعت ۲ تو رختخواب بودم! سرما خوردگی بدیه! بعدازظهر تا خونه ی آقای سلامی رفتیم و بعدشم خونه ی خاله زینب... تو یه هال ۶*۸ حدود ۷۰ نفر نشستیم! خیلی فاز داد! کلی خندیدیم!   پ.ن.۱. فردا ۱۳ به در و بعدش.... پرواز به بابلسر... پ.ن.۲. کاری دیگه نمونده... آماده ی رفتنم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۸۸، ۰۷:۵۱ ب.ظ
امروز خوش گذشت! عید دیدنی خونه ی آقا رضا، فائزه خانم، شیما، مطهره و آخرشم خونه ی نفیسه به عنوان اختتامیه! سرما خوردم بدجور...سرم سنگینه...گلوم گرفته...چشمام... سرم...   پ..ن.۱. امشب پیتزا خوردیم! یه پیتزا خانواده مخصوص من!پ.ن.۲. طالع بینی امروز کلوب این بود: "از قدیم گفته اند ترس برادر مرگ است. پس نباید ترسید. برای درمان ترس هیچ راه حلی وجود ندارد. زیرا تنها راه حل آن این است که نترسی و تو قدرت این کار را داری. " عجیبه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۸۸ ، ۱۹:۵۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۸، ۰۷:۲۹ ب.ظ
رفتیم مشهد! بد نبود...ولی حوصله م به شدت سر رفت! خونه ی عمو حسین و بعد هم شب نشینی های همیشگی خانواده ی پدری خونه ی دختر عمه م~ پ.ن.۱. خیلی حالم گرفته ست... پ.ن.۲. خیلی حالم گرفته ست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۸۸ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۸، ۰۷:۲۹ ب.ظ
من بی می ناب زیستن نتوانم           بی باده کشید بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید          یک جام دگر بگیر و من نتوانم "خیام" روز قشنگی بود! صبحش که الکی (البته در خواب) گذشت... بعد از ظهر هم با میزبانی از زهرا خانم، آقا رضا و آقای سلامی گذشت! بعد هم یه شب نشینی خونه ی محبوبه!   پ.ن.۱. نی نی کوچولوی زهرا خانم اسمش "ماهان" بود! تپل و جیگر! پ.ن.۲. این دفعه خیلی خوش گذشت! برگشتن به بابلسر یه ذره سخت شده!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۸۸ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین