~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۹ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۸۷، ۰۱:۳۸ ب.ظ
دومین روز ترم جدید هم به خوبی گذشت! استاد شیمی داره به طور باور نکردنی رکورد میزنه! استاد ریاضی هم همینطور!بنا به توافق قراره فیزیکو حذف کنیم.   پ.ن.۱. "سپندارمذگان" مبارک! پ.ن.۲. نسخه ی انگلیسی "استخوان های  دوست داشتنی" رو خریدم! شاید فرجی شد در پیشرفت زبان! پ.ن.۳. بقیه ی اعضای اتاق اومدن! امروز تکمیل شدیم! فعلا همه چی درسته! پ.ن.۴. خب چی کار کنم ساعت ۳ اومدی تو ذهنم؟ همون موقع زنگ زدم! جنابعالی خواب بودین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۳:۳۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۸۷، ۰۶:۴۵ ب.ظ
دسترسی پیدا کردم به نت٬ تو بلوک ۵! خیلی کسل کننده و یکنواخت شده! شورشو دراوردن! به شدت منتظر یکشنبه م! با کلاس "تفسیر موضوعی قرآن"! چه شود...   پ.ن.۱. ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۴۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۸۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ
بارون میاد به شدت! خیس آب شدیم! ولی نمیشد از "چهارشنبه بازار" و "بستنی قیفی" گذشت! فیزیک ۲ ارائه شد! ۳ واحد! تعداد واحدا شد ۲۲ تا! کیه بتونه پاس کنه! کلاسا هنوز تشکیل نشده! به شدت به من و الهه خوش میگذره! روز اول، نهار کباب کوبیده با نون در مجاورت میدون گل! روز دوم، ۲ تا رمان... روزای بعدی، سینما -چهارچنگولی-، یوزارسیف، جومونگ، دانشگاه، خیابون!صبحا تا ساعت ۱۲ میخوابیم... نهار و صبحونه رو با هم میخوریم... بعد از ظهر هم مجله و حل جدول و گاهی آشپزی و سبزی پاک کنی!   پ.ن.۱. فکر کنم دوباره گند زدم! آخه فکر کردم شاید بهتر باشه هر شب با هم حرف بزنیم! پ.ن.۲. دلم خیلی واسه بکس تنگ شده بود! همون روز اول اکثرشونو دیدم! پ.ن.۳. کلی تو بوفه خندیدیم! آقای ب.خ. چی با خودش فکر کرده؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۷ ، ۱۰:۵۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۰۱ ق.ظ
انتخاب واحد کردیم! لیست دروسمو گم کرده بودم! همشو از زینب گرفتم! ۱۹ واحد گرفتیم و ثبت کردیم ولی برامون ۱۵ تا خورد! با مشکلات فراوان تونستیم ۱۹ تا رو ثبت نهایی کنیم! آخرش این شکلی بودیم: همه ی عمو می ها توسط ترم بالاییا ورداشته شده بود! تونستیم "تفسیر موضوعی قرآن" و "تاریخ تحلیلی صدر اسلام" رو ورداریم! این ترم تموم بشه من حسابی طیب و طاهر شدم!!   پ.ن.۱. همه ی بچه ها میخون بعد تعطیلات بیان! فقط من و الهه فردا راه میفتیم!پ.ن.۲. داریم با زینب چرت و پرت میبافیم! عواقب استرس انتخاب واحده! پ.ن.۳. خیلی خوشحالم! خیلی! به خاطر خودم... ام تی... دوستام... خانواده م! وان یکادالذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۸۷ ، ۰۹:۰۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۸۷، ۰۶:۱۴ ب.ظ
امروز عالی گذشت! مطهره اومد خونه مون! یه مستند دیدیم را جع به انسان های "دو جنسیتی"! مستند جالبی بود از زندگی شون و دیدگاه مردم و خانواده! خیلیاشون (تقریبا همشون) طرد میشدن! مخلفات بماند! میوه و پف فیل و چیپس و پفک... کاش بستنی داشتیم!     پ.ن.۱. به صورت خیلی هول هولکی برای ۵شنبه بلیت رزرو کردم! بابا میگه :" نمیذارم بری!" پ.ن.۲. فردا کلی خرید دارم! یه کوله پشتی جدید میخوام! پ.ن.۳. و ان یکاد الذین کفروا... پ.ن.۴. ترم جدید داره میاد دختر! نفس عمیق... عالیه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۱۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۷، ۰۵:۳۶ ب.ظ
امروز کتابخونه رفتیم! برگشتم سر نقطه ی اول! هیچ تفریحی جایگزین نشد! اصلا پیدا نشد! چقدر کتاب؟ چقدر تلویزیون؟ خیابونم نمیشه رفت! همین مونده که ۳ روز پشت سر هم تو خیابون ببین تورو! اینترنت هم که... تو برف و بوران(!) بدون دستکش -و میشه گفت بدون چتر) رفتم کتابخونه! پایه ی بستنی هم بودم اگه ساجده میومد! حوصله ی کتاب نداشتم! رمانی رو که قبلا خونده بودم رو گرفتم واسه مطهره! بقیه ی ساعت ظهر هم که به فیلم هندی -پرستار اجباری(!؟)- گذشت! بعدازظهر هم زدم بیرون! هوا سرد نبود! سوز داشت! کتابو رسوندم به ام تی و برگشتم خونه عمه!    پ.ن.۱. چرا شعرای سهراب همش تو ذهنمه؟ پ.ن.۲. فردا روز قشنگی خواهد بود!پ.ن.۳. هیچ کس نیست! شادی کنکور داره! آزیتا درس داره! ساجده رو هم که نمیشه همیشه باهاش بود! پ.ن.۴. سابقه ی سر درد نداشتم! ازشروع ترم این جوری شده!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۶
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۸۷، ۰۴:۳۲ ب.ظ
امروز اول دفترای جزوه هامو با شعر شروع کردم! دم حافظ و عطار و سعدی و قیصر گرم! بابا چه چیزایی میگفتن! روزای خوب و کسل کننده ای هستن! تلویزیون که برای ۱۰ روز آرشیوشو مرور میکنه!   پ.ن.۱. کاش هیچکس مثل اون نباشه و همه مثل اون باشن! چقدر سخته که ندونی یه نفرو واسه چی دوست داری! پ.ن.۲. شروع کلاسا ۲۹ بهمن اعلام شد! بعد آزمون ارشد! میخواستم آخر همین هفته برم! خسته شدم... پ.ن.۳. اگه دیدی دست راستت داره تو رو به گناه میندازه اونو بکن! چون تو دنیا با یه دست زندگی کنی بهتر از اینه که با ۲ تا دست بری جهنم! (با اقتباس از انجیل متی) پ.ن.۴. فیلم نقاب رو دوباره دیدم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۸۷ ، ۱۶:۳۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۸۷، ۰۶:۵۷ ب.ظ
آقای "ز" دوباره ازدواج کرد! اینو الان فهمیدیم که طرف یه بچه ی ۳ ساله هم داره!همه ی خانوما تو فکر طلاق خانوم اول آقای "ز" و نفرین زن دوم و من تو فکر اون دختر بیگناهش که اگه پدر نداشته باشه... عمه میگفت:"ببینم با شوهر خودت چی کار میکنی؟" جالبه که دچار شک شدم! یعنی اعتماد اینقدر سخته؟ یعنی تفکرات من اینقدر داغونه؟ یعنی منطقم و احساساتم و واقعیات دنیا با هم تو یه جوب(!) نمیرن؟ شک کردم... به خودم... به عقایدم... به طرز فکرم!   پ.ن.۱. خونه ی عمه طاهره و خرید لوازم التحریر ترم جدید خوب بود! پ.ن.۲. قهر کرده! شام هم نخورد! عین بچه هایی که اسباب بازی دلخواهشونو انتخاب کردن ولی نمیتونن بخرن! پ.ن.۳. کاش یه راهی براش پیدا بشه! از کی کمک بخوام؟ شک کردم... به خودم... به عقایدم... به طرز فکرم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۵۷
خانوم سین

از گوشه کنار یک ذهن آمریکایی:

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۸۷، ۰۶:۱۲ ب.ظ
این آف رو یه دوست آمریکایی برام گذاشته بود: Loving Father, thank You for holding us in Your everlasting Arms. Thank You for our families and friends that we love so much and for touching our hearts, and thank You for shielding and embracing us. Oh God bless our families and friends, our communities, courntries, and estabish Your Kingdom on earth. Heal our world and keep Your perfect peace in all our hearts. Almighty, reveal Your perfect beauty and let us behold You Face to face. You are worthy of all honor and praise. Hallelujah, amen and amen! چرا این حرفا که هزار بار میشنویم، وقتی از زبون اونا شنیده میشه قشنگ و دلنشینه؟   پ.ن.۱. صبحونه با فائزه،فریده و مجدیه... نهار مهمونی دایی حسن...  شب در کنار هستی و صبا و آزیتا و میترا و بهار و نادیا...! جمعه ی خوبی بود!  پ.ن.۲. نگران یه نفرم! دیشب با هم روش اتفاق نظر داشتیم! تمام سعیمو میکنم کمکش کنم! کاش میگفت چشه!پ.ن.۳. وان یکاد الذین کفروا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۱۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۸۷، ۰۵:۳۳ ب.ظ
پایین شلوغه٬ صبح رسیدم مشهد! تولد فائره کلی خوش گذشت! الان دارن واسه شام تقلا میکنن!   پ.ن.۱. نمره های فیزیک اومد! معدلم کلی کشید پایین! پ.ن.۲. ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۳
خانوم سین