~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۸، ۰۲:۱۵ ب.ظ
صبح محدثه خانم اینا اومدن خونه مون! اونقدر خوابم میومد که حوصله نداشتم برم پیششون! ساعت حدود ۱۲ بود که دیگه مجبور شدم از رختخواب بیام بیرون! اعصابم ریخته به هم! این همه خواب کلافه م میکنه اما در طول روز اونقدر انرژی مصرف میکنم که واقعا بهش احتیاج دارم! رفتیم "فوشنجان" سر یه "مکینه" (نمیدونم نیشابوریه یا نه) نشستیم! حدود ۴۰ نفر میشدیم...بعد عمو حسین به جمعمون اضافه شد و همه رفتیم "سعید آباد"... ریختیم خونه ی محدثه خانم! کلی جیغ و داد کردیم! و برگشتیم خونه!عمه فاطمه اومدن خونه ی ما تا فوتبالو اینجا ببینن! شیما اینا هم اومدن! بعد فوتبال دوباره اکیپی میریم خونه ی خاله زینب!   پ.ن.۱. وقتی از جمعیتمون میگم ماشالله یادتون نره!پ.ن.۲. و ان یکاد الذین کفروا... پ.ن.۳. تولد "علی" دیروز بود! من که یادم نبود بقیه هم انگار نه انگار! خیلی ناراحت شده بود! طفلک تا ساعت ۱۲ شب منتظر بود! میگفت حتی "ایرانسل" هم یه اس ام اس نداد! اه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۸۸ ، ۱۴:۱۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۰۳ ب.ظ
روز نسبتا خوبی بود اگه این جوری نکنه! خب پدرمه درست... امروز تونستم ثابت کنم که منم میتونم یه انتخاب درست داشته باشم! اونم با چه فجاعتی! جلوی عمو حسین میای میگی دوستی که به عنوان یه هندو باهاش چت میکنی ایرانیه و آشناست! ازش پرسیدم کدوم ایالته و بعد حرفاشو تو ویکیپدیا تطبیق دادی و درست دراومد! باشه! بذار عمو حسین فکر کنه من نمیتونم مواظب خودم باشم!   خونه ی دایی احمد خیلی از دستت ناراحت شدم! خواستم جوابتو ندم نشد! خواستم بهت بفهمونم که به عنوان یه پدر ازت انتظار ندارم این طوری در موردم فکر کنی! اینکه تحمل شنیدنش از غریبه آسونه ولی تو حتی به شوخی نباید اینطوری بگی! اما بازم نشد! باشه! دایی احمد هم روش... مثل همه! مثل دوستام! مثل تو...   لعنت به... کاش وجدان نبود!  کاش احترام به بزرگتر واجب نبود!کاش دلشو داشتم دلتو میشکوندم!  همش مهمله! فقط اشکای من حروم میشن! فقط اونان که میریزن! ممنون! به خاطر این که اشکمو در میارین!   پ.ن.۱. خدایا ممنونتم! اینکه حداقل یکی تو دلم هست که گواهی میده! که میگه :"سیمین! تو خوبی!" پ.ن.۲. چرا اینقدر حساس شدم؟؟ پ.ن.۳. خونه ی فائزه،فاطمه و زهرا... خونه ی خاله مرضی... خونه ی دایی احمد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۰۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۵۵ ب.ظ
در دایره ای که آمد و رفتن ماست     او را نه بدایت،نه نهایت پیداست کس می نزند دمی درین معنی راست      کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست "خیام"   جشن نامزدی عالی بود! از اول تا آخرش خوش گذشت! "ربابه" محشر شده بود! همه کلی سنگ تموم گذاشته بودن! خلاصه اینکه دخترا سنگ تموم گذاشتیم! از اول تا آخر میرقصیدیم و جیغ و داد میکردیم... شب خیلی قشنگی بود!   پ.ن.۱. خدایا ممنونتم! به خاطر همه چیز!پ.ن.۲. عاشقم بر همه عالم... پ.ن.۳. رفتم آشپزخونه آب بخورم، فیلمبردار ازم پرسید "شما چی کاره ی عروسی؟" گفتم" خواهر... مادر...دختر... هر چی میخواین حساب کنین" گفت:"خیلی شیطونیا!" گفتم:" بگین ماشالله!"(آخه بدجور از چشم زخم میترسم!!!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۵۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۵۵ ب.ظ
نیکی و بدی که در نهاد بشر است        شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل         چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است "خیام" صبح زود (ساعت حدود ۳۰/۱۰ ) با صدای نوازنده ی بابا به منظور آماده باش ورود مهمان از خواب بیدار شدیم! بعد پذیرایی و این حرفا با مهمونامون (آقای نکوئیان)همگی رفتیم خونه ی خاله زهرا و نهار موندیم!بعد از ظهر هم خرید واسه مراسم فردا شب... بعد خونه ی راحله ... بعدشم شب نشینی خونه ی عمو حسین!خیلی خوش گذشت...   پ.ن.۱. یک جمله دیدم تو اتفاق نو که خیلی قشنگ بود: "مرد واسه بستن بند کفشش پاشو بلند میکنه، خم نمیشه!" پ.ن.۲. دوستت دارم خداجونم! با اینکه کلی کار عقب مونده دارم! بوس بوس!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۵۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ
روز چهارم صبح با میزبانی شروع شد... فائزه (تمیزی) و فاطمه و خانم دایی جان... بعدش دایی ها و خاله ها که نهار موندن (یعنی دعوت بودن)(!)()... خانم صرافان که بعد از ظهر اومدن... شب نشینی هم خونه ی رباب خانم شون... روز شلوغ و خوبی بود!   پ.ن.۱. امروز نمیدونستم در مقابل لجبازی "ستایش" چی کار کنم!با این که احساس میکنم برای مواجه شدن با یه بچه آمادگی کاملو دارم هنوزم دارم کم میارم! پ.ن.۲. "هیچکس" هم بدک نمیخونه ها! "یه مشت سرباز" رو چند بار گوش کردم! قشنگه... "تهران" رو هم همینطور!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۴۴ ب.ظ
روز سوم عالی بود! خبر یهویی عقد "ربابه" و "سعید آقا" بدجور غافلگیرمون کرد! روحیه ی همه عوض شد مخصوصا اینکه با این کار راه برای چند تا جوون دیگه باز شد! یه پیک نیک عالی تو باغرود و تصمیم گیری برای لباس مجلسی...بعدشم مهمونی خونه ی عمه طاهره و دیدن داماد جدید!   پ.ن.۱. خاله مرضی و پسرا و عروسای جدیدش امروز خونه مون بودن! خیلی "یگانه" رو دوست دارم! مثل خودمه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۴۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۸۸، ۰۶:۳۶ ب.ظ
روز دوم سال به خوبی گذشت! نهار خونه ی دایی حمید... و بعد هم میزبانی یه مهمونی بزرگ! همه چی عالی بود!   پ.ن.۱. مطهره رفت جنوب!  پ.ن.۲. و ان یکاد الذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۳۶
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۸۸، ۰۸:۲۹ ب.ظ
روز خوب شروع شد! با مهمونی خونه ی خاله نرگس... دایی حسن...آقای نکوئیان...دایی علی... آقای صرافان...تقی آقا و آخرش خونه ی عمو علیرضا! ولی باز پای یه بحث قدیمی شروع شد! آخه من چطوری میتونم با کسی حرف بزنم که تنها بهانه ش برای دوری از نت اینه که از اینترنت متنفره! چطور با دلایلم بهش بفهمونم وقتی حتی ندیده که چطور میشه این دنیا رو اونقدر کوچیک کرد که بشه با یه آدم تو اونور دنیا مستقیم حرف زد!میگه دوستای اینترنتی ت (منظورش یک دوست هندی بود) ایرانین! تو رو میناسن! ما رو میشناسن... بهش گفتم:"آخه چه جوری ممکنه که من تو یه ساعت نا معلوم برم تو اینترنت...برم تو یه روم از ملیونها روم... بعد یه آی دی بیاد که از آشناهای من باشه...نیشابوری باشه...منو بشناسه و قصد اذیت داشته باشه!" به هر حال... باید قبول کنه که هست... یه همچین فضایی هست...اه... اعتقادات دست و پا گیر... وجدان مزاحم... احترام به بزرگتر یادم نره... مواظب حرف زدنم باشم... رضایتشو جلب کنم... باشه... دوستای کلوبو حذف میکنم... چت تعطیل... صحبت با رفیقای خارجی (که با بدبینی محض مواجه میشن) تعطیل... هیچی بهش نخواهم گفت... اما کاش روزی که فهمید منم باشم...روزی که فهمید دنیا چقدر کوچیکه و چقدر عقبه...(علیرغم تموم ادعایی که در مورد آشنایی با دنیای امروز داره)... اینکه "از اینترنت بدم میاد" هیچ مفهومی نداره... اینکه همه چیز مستندای تلویزیون نیست... کسی که رپ گوش کنه شیطان پرست نیست... هر کسی اینترنت رفت فاسد نیست... چرا دارم اینا رو اینجا میگم؟؟؟   پ.ن.۱. گفته بودم عاشق نقضم! به "خیام" تفال زدم: گرچه غم و رنج من درازی دارد     عیش و طرب تو سرفرازی دارد بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک     در پرده هزار گونه بازی دارد پ.ن.۲. "هلیا" رو دیدم! دختر شیما! اونم اولین نوروزشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۸۸ ، ۲۰:۲۹
خانوم سین