روز چهارم
صبح با میزبانی شروع شد...
فائزه (تمیزی) و فاطمه و خانم دایی جان...
بعدش دایی ها و خاله ها که نهار موندن (یعنی دعوت بودن)(!)()...
خانم صرافان که بعد از ظهر اومدن...
شب نشینی هم خونه ی رباب خانم شون...
روز شلوغ و خوبی بود!
پ.ن.۱. امروز نمیدونستم در مقابل لجبازی "ستایش" چی کار کنم!با این که احساس میکنم برای مواجه شدن با یه بچه آمادگی کاملو دارم هنوزم دارم کم میارم!
پ.ن.۲. "هیچکس" هم بدک نمیخونه ها! "یه مشت سرباز" رو چند بار گوش کردم! قشنگه... "تهران" رو هم همینطور!
۸۸/۰۱/۰۴