496- این روزها طرح روی جلد آدم هاست که پرفروششان میکند
چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۰، ۰۸:۵۶ ق.ظ
آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برمدنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرممردم چه می کنند که لبخند می زنندغم را نمی شود که به رویم نیاورمقانون روزگار چگونه ست کین چنیندرگیر جنگ تن به تنی نا برابرمتو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ستاز فکر دیدن تو ترک می خورد سرموامانده ام که تا به کجا می توان گریختاز این همیشه ها که ندارند باورمحال مرا نپرس که هنجار ها مرامجبور می کنند بگویم که "بهترم"
پ.ن.1. فک نمیکردم اینطوری بشه! جریان اینطوریه که یه بنده خدایی یه قولی به ما داد. گفت برو غصه نخور من خوابگاهو برات جور میکنم. خلاصه ما به حساب حرف ایشون کاری نکردیم و بست نشستیم با خیال راحت (که الان که 3 روز دیگه باید برم هیچ مکانی برای استقرار ندارم!!! اعتماد الکی کردیم دیگه!)... خلاصه که بعد یه ماه تماس گرفت و گفت:"یک ماهه افتادم بیمارستان"(از وقتی من کاملا از گرفتن خوابگاه ناامید شدم!چقدر گریه کردم!) مثل اینکه عمل هم داشته. خلاصه مرخص که میشه یادش میاد که یه عهدی بوده و وفا نکرده! به خدا من نفرین نکردم! پ.ن.2. همه چی یهو قاطی شد. کارای من. خریدا. بیماری خاله (که هنوز امیدوارم پیشرفته نباشه و امیدوارم متاستاز نداشته باشه به عروق لنفی ش) ، درگیری مامان که نمیدونه به کارای من برسه یا به خونه یا به خاله یا به هستی و امین. و همه چی همین روزای آخر. گاهی واقعا تحمل همه چی سخت میشه!پ.ن.3. فک کن. مریض باشی. اسم هر دکتری رو که میدونی تو اون کار تبحر داره میبری اما اول هر جمله ش با این شروع میشه :" دکتر اصلی خداست. شفا دست اونه. اینا وسیله ن ولی به نظر من دکتر ..." آقا چقدر اعتقاد قوی؟ به خاطر همین اعتقاد قوی ای که داری خواب میبینی که یک آقای نورانی بهت یه سبد میوه میده و وقتی میخوای بدیشون به بقیه میگه :"این فقط مال خودته"... من کم آوردم! رسما میگم :)پ.ن.4. روزای آخر هم داره سپری میشه. هوای پاییزی شهریور و درختای برگریزی که خبری ازشون تو شمال نیست (یادته شادی اومدم شاهرود چقدر از دیدن چنار و اون همه برگ خشک ذوق کردم؟!؟! :)) ). دیشب همه مون جمع بودیم. دوباره و بری آخرین شبی که هستم. برگردم نی نی دو ماهش شده. به فاطمه میگم بعد 5 ماه میام کلی بزرگ شدم و قد کشیدم. به عروسی محبوب نمیرسم احتمالا و خیلی اتفاقای مهم رو اینجا از دست میدم اما ازونجایی که همیشه وقتی نباشم بیشتر خواستنی ترم، ترجیح میدم جای خالیم بیشتر از حضورم تو نیشابور جریان داشته باشه. :)
پ.ن.5. شعر از نجمه زارع (فردا سالروز نبودنشه!)
پ.ن.6. یه زمانایی هست که اونقدر با خودت رو یه موضوع فک میکنی و فک میکنی و فک میکنی و احیانا قصه میسازی، که فرداش وقتی به دیروزت فک میکنی تصور میکنی همه ش واقعیت بوده. انار فکرت میشه دو قسمت. یه قسمت که میدونه تو دیروز فقط یه قصه نوشتی و یه قسمت که اونقدر اون قصه رو باور کرده که مطمئنه اتفاق افتاده. واسه همین الکی نگران میشی، یا الکی مضطرب میشی... آخه کی تصوراتشو اینهمه جدی گرفته؟! :-جی
پ.ن.7. و ان یکاد الذین... بیشتر از حفظ شدن از چشم زخم احتیاج به ارامش بیشتر هست... الا بذکرالله تطمئن القلوب.
پ.ن.8. آهنگ "ساده بگم " از کسری احمدی. (لینک دانلود هم میدم برو حالشو ببر! :) )