54- I may only have one match, but i can make an explosion
ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!
آهوی گرفتار به زندان شما من
آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد
همراه به هر قافله چون بانگ درا، من
تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من
سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:
ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟
پ.ن.0. شعر از سیمین بهبهانی...
پ.ن.1. یک صدایی یه گوشه هایی اون وسط مسطای مغزم مدام تکرار می کنه :"تو کی هستی؟"، "اگه سیمین هستی پس این آدمی که الان هست کیه؟!"، "چطوری دقیقا اینطوری شد؟"... انگار یهو یه چیزی بیدار شده و مدام یادآوری میکنه که اینی که هست قرار نبود باشه. و مدام اررور میده که "من قادر به شناسایی شما نیستم".
پ.ن.2. فیلم "کوچه بی نام" ... یه چیزی تو مایه های مادر خانواده. که مدام خودشو راضی نگه میداشت. که مدام چشماش بسته بود...
پ.ن.3. کاش واقعا "یک روح در دو بدن" وجود داشت. اما واقعیت خیلی جدی تر ازین حرفاست... که دو بدن همیشه دو تا روح جدان. دو تا فکر جدان... دو تا تفریح جدا... دو تا دغدغه جدا... دو تا دلخوشی جدا... و حتی دو تا تنهایی جدا... که هرچقد هم با هم نزدیک باشن یکی نمیشن... و اون 30 درصد انفصال خیلی بیشتر از 70 درصد اتصال روی مخه.
پ.ن.4. آهنگ Fight song از Rachel Platten
پ.ن.5. تنهایی مغز آدم رو وادار میکنه به فکرسازی... که چیزهایی رو بسازی و بعدش باور کنی که شاید حقیقت نداشته باشن. و یا شاید هم حقیقت باشن اما لزومی نباشه تو اونا رو بدونی.
هیچوقت تنها نمونین...
هیچوقت شبها تنها نمونین...
هیچوقت شب ها تنها بیدار نمونین...