77- در حاشیه انتخابات و گروه های فامیلی
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ق.ظ
پ.ن.1. گفت من به دنبال آرامشم. کاری به سیاست ندارم اصلا.
گفتم اگه تو آدمی هستی که آرامش رو از جهان جدا کردی و جهان رو از مشکلاتش و مشکلاتش رو از انسان های قدرت طلبش و انسان های قدرت طلب رو از سیاست، پس کسی هستی که من به افتخارش کلاهم رو از سرم بر میدارم و ایستاده برات دست می زنم.
پ.ن.2. گفت بحث سیاسی نکن تا کدورتی پیش نیاد. گفتم کدورت همیشه هست. چیزی که ماهارو کنار هم نگه داشته چیزی مهم تر و باارزش تر ازین کدورت هاست. (و شاید با خودش فکر کرد عشق و علاقه ست... در حالیکه تنها دلیلش خانواده ست! که هر آدمی باید برای خودش یک خانواده داشته باشه. و کاش روزی اونقد شجاع باشیم که هرچیزی که به ما نمی خوره رو بریزیم دور. حتی اگه فامیل نزدیک آدم باشه. مگه دنیا چند روزه که با کسانی وقت بگذرونی که کوچکترین درکی از تو ندارند؟!)
پ.ن.3. زندگی در نباتی ترین شکل ممکن برای خیلی از انسان ها داره میره جلو. نیاز به خوردن، سقفی برای زندگی داشتن و تولیدمثل کردن! نهایت زندگی خیلی از آدمهایی که اطرافمونن همین 3 تاست! تمام برنامه ریزی هاشون. تمام مسافرت ها و ساعت های کاری و پس انداز ها و حرص و جوش زدن ها. برای غذای بهتر، مسکن بهتر و بچه های بیشتر!
پ.ن.4. تو گتسبی بزرگ بود فکر می کنم، یک آرزو کرد شخصیت اول زن داستان. کاملش یادم نیس اما یه همچین چیزایی گفت :« وقتی دیدم بچه م دختره دعا کردم که خوشگل باشه. خوشگل اما خنگ. چون فهمیدن خیلی سخته.» منم دعا می کنم که این کودک درون اگه قراره بفهمه، خداوند صبر بهش بده و جرئت تغییر! حالا یا تغییر خودش یا تغییر افراد اطرافش. و اگه قراره زجر بکشه کاش هیچوقت هیچی نفهمه!