[عنوان ندارد]
سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۸۸، ۰۶:۱۱ ب.ظ
هرگاه قلبت از تبعیض به ستوه آمده بود،
به کوهستان برو و خدا را فریاد کن...
"هنوز هم جای امیدواری هست؟..."
پاسخت را زودتر از آنچه که فکر میکنی میدهد که
"..اری هست!!!"
پ.ن.۱. تصمیمات زیادی داشتم...
روزای خوبی رو نمیگذرونم... امتحانا رو گند میزنم... دارم نقض چیزایی رو میبینم که در مورد خیلیا به یقین رسیده بودم... و با وجود اینکه خیلی از این مسائل به من هیچ ربطی نداره ولی تمام افکارم رو بهم ریخته!... و بازم نباید چیزی گفت...
پ.ن.۲. به حرفات رسیدم... که از یه دوست خوردن یعنی چی... به یه پسر فروخته شدن یعنی چی... معذرت اگه اون لحظه مسخره ت کردم! کاش همیشه میشد دوست خوبی بود... ولی خیلیا نمیتونن ارزششو درک کنن!