روزا سختن...
به شدت ولی نمیدونم چرا اصلا بد نمیگذرن... با وجود تموم بداخلاقیا...نامردیا... ناراحتیا!امتحانای میانترم دارن تند تند میان و میرن...
*خط ایرانسل گرفتم... گفتم شاید تو دانشگاه بهتر باشه...
*یک کیلو توت فرنگی رو تو یه روز خوردم...البته تنهایی نه! بردم دانشگاه همه خوردن!! آشنا و غریبه...
* "دکتر رعیتی" حرفای خیلی قشنگی زد که احساس کردم یه جورایی... نباید مغرور شم!
* تماس گرفتم برای بازی تو یه نمایشنامه ی انگلیسی... باحال پیچوندنم!
* اردو درست شد! دوشنبه...کیاسر...
پ.ن.۱.چرا نوشتن دیگه جذابیت نداره؟؟
پ.ن.۲. خدا کنه جایی رو خراب نکنم! خیلی مواظبم کاری اشتباه نباشه! حرفی...رفتاری...
پ.ن.۳. و ان یکاد الذین...
۸۸/۰۲/۲۴