دیروز روز هیجان انگیزی بود...
تشکیل حلقه ی سبز کنار فرهنگسرا... و بعدش همایش موسوی لاری...
ولی بازم...
خانواده فعالیت توی شهر رو بست... فقط در حد ستاد...
یعنی در حدی که سامان بیشتر از من اجازه ی فعالیت داره!
یعنی در حد یک خونه که بشینم توش و با چند نفر که هم نظر منن بحث کنم!
پ.ن.۱. خیلی چیزا میخواستم بنویسم! نشد...
پ.ن.۲. میخوام برگردم بابلسر... تحمل اینجا رو ندارم! از وقتی برگشتم خانواده، دوست، فامیل، غریبه از همه دارم میخورم... سردردا بیشتر شده!
پ.ن.۳. فکر میکردم درکم کنه! بهش گفتم میخوام برگردم گفت مگه کسی تو بابلسر هست که شادت کنه؟ اگه به کسی وابستگی عاطفی داری بگو کمکت کنم! اینم از اعتمادشون!
پ.ن.۴. این خاطره رو ندید میگیرم! فقط نوشتم دلم باز شه!
۸۸/۰۳/۱۷