فقط "اکولوژی" مونده!
سه شنبه اونم میدیم و میره قاطی بقیه و بعد تابستون...
اتفاقات زیادی افتاد که خیلی برام مهم بود... باعث شد که نظرم نسبت به خیلیا عوض بشه! رو رفتارم باهاشون تجدید نظر کنم و خیلی کارای دیگه... فقط خداکنه عجولانه کاری نکنم که همه چی به هم بریزه!
یه جور بلوغ فکری بود... بعد اون اتفاقا دیگه اون سیمین کوچولو نیستم... گند زده شد به هر چی کودک درونه... شدم یه ادم بزرگ... از اونایی که شازده کوچولو میگه... اونایی که فرق یه کلاه رو با یه مار که یه فیل رو بلعیده نمیفهمن (کتابش خیلی قشنگ بود!)
پ.ن.۱. کنکور تموم شد! اگه مونده بودم پشتش کی میتونست این همه خاطرات شیرین مازندران رو بهم بده؟
پ.ن.۲. خدا یا! واسه امید، شادی، فائزه، مهسا، علی، نگار، فرزانه، فائزه ۲، مجید، دانیال و همه ی دوستام که کنکور داشتن دعا میکنم! امیدوارم به اون هدفی که واسه ش مونده ن برسن!
پ.ن.۳. نمرات از ترم پیش بهترن! یعنی اینجوری به چشم میان!
پ.ن.۴. و ان یکاد الذین...
پ.ن.۵. اگه بخوای تمام وقتتو بذاری واسه فکر کردن روی نوع انتقام، کینه تو فراموش کنی بهتره! حتی اگه نبخشی!
۸۸/۰۴/۰۷