وقتی که دیگر نبود، من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت، من به انتظار امدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد، من اورا دوست داشتم
وقتی او تمام کرد، من شروع کردم
وقتی او تمام شد، من اغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن!
مثل تنها مردن!
پ.ن.۱. خیلی ترسیدم... خیلی... واقعا هم وحشتناک بود. مامان گفت" نترس! نمیمیری!" اما نمیشد بیخیالش شم...
پ.ن.۲. کی حوصله ی فیزیک داره؟
پ.ن.۳. دیشب با الهه رفتیم بیرون... کنار دریا. و چیزایی شنیدیم که اونقدر تلخ بود که بهش خندیدیم... گاهی همینطوری میشه! باید از یه چیزی بدت بیاد اما خنده دار به نظر میرسه و دوست داری به جای عصبانیت یا خجالت بهش بخندی!
پ.ن.۴. خدایا مچکریم!! خدایا مچکریم!! (تشکر ورزشی بود!)
پ.ن.۵. دیروز کلا تو شعرای حمید مصدق و متنای شریعتی میگشتم... بعضی حرفای دکتر شریعتی خیلی عجیب به نظرم میرسه! میدونم چرا ولی نمیتونم بفهمم درسته یا نه! چرا اینقدر غم؟
۸۸/۱۱/۰۲