قصه ی شیرینی است
کودک چشم من از قصه تو میخوابد
قصه نغز تو از غصه تهی است
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
باز هم قصه بگو . . .
پ.ن.۱. قصه میخوام... اینطوری شروعش کن:یکی بود... اون یکی هم بود، همه بودن ... خدا نبود!
پ.ن.۲. نصفه شب رفتم آب بخورم... دیدم مامان پیازهای "تبسم" -نرگسی که زمستون پیش خریدم- رو انداخته تو سطل آشغال... داشتم همینطور نگاهشون میکردم و بعد دیدم که یکیشون جوونه زده!
امروز دوباره کاشتمشون که تا عید نرگسا در بیان! ۴ تا پیاز که اگه شانس بیارم حداقل یه دونه ش گل خواهد داد!
پ.ن.۳. تیک تاک... روز شماری برای بازگشت... یه چیزیو اعتراف میکنم! دیشب واسه یه لحظه دلم خواست که برای همیشه خونه بمونم... برای به لحظه همه چیز جذابیتشو از دست داد و دنیای من شد همون اتاق..
پ.ن.۴. اما من میگم یه عاشق همه ی دنیا رو داره... همه چترا رو باید بست وقتی آسمون میباره!! (رضا صادقی میگه!به من چه اصلا؟)
پ.ن.۵. هرکی جدیدا از خانواده قهر کرد... با مامانی ش دعواش شد... درساشو افتاد... اعتیاد خسته ش کرده بود... تو خوشه بندیا افتاده بود خوشه ی ۴- ... بیاد بریم یه باند بزنیم خواننده شیم!
۸۸/۱۱/۲۷