تمام خوشی های این روزا یه طرف... زدن از خواب واسه رفتن مهمونی خونه ی فلان فلان فلان خانواده یه طرف...
طی صحبت هایی که شد و یه سری بحث ها بهم گفتن که تو دوران کارشناسی دور انجمن و همه چیو خط بزنم...
به نظرم تصمیم خوبیه... تقریبا 5 ساعت بیکار میشم دیگه...
نهار خونه ی دایی حمید بودیم و بعد مدتها اسنک و حاضری خوردن ، غذای خونه واقعا چسبید!
خونه ی عمه طاهره هم عالی بوووووووووووووووووووووووووود.
پ.ن.1. فیلم "سنگسار ثریا" جالب بود و غم انگیز...
پ.ن.2. هنوز وقت کردم کتابایی که دارم رو بخونم... تو کتابخونه ی داییی 2 تا کتاب محشر دیدم از تاریخ ایران... میترسم بخرم و رو دستم بمونه! هرچند الان 5 ساعت بیکاری خورده بهم!
۸۹/۰۱/۰۳