چه باید گفت با این روح ناساز
دمار از جسم فرتوتم در آورد
نه لذت ها کند راضیش یکدم
نه زجر دم به دم او را فنا کرد
نه گنداب است جای او نه رضوان
نه آرام است و نه در فکر طغیان
دمادم می زند بر من
که برخیز
زخود بگریز
کین آسودگی چیست؟؟
پ.ن.۱. زندگی آنقدر کوتاه است که بعضی ها فقط میرسند کارهای ضروری خود راانجام دهند!!! "فرد هند فاین"
پ.ن.۲. انجمن نمیرم... روباتیک هم تعطیل... وقت آزاد زیاد دارم و میرسم که درسا رو بیشتر بخونم... بیشتر بخوابم... نهار میخورم و شام هم... همه چی درست پیش میره و طبق معمول مبارزه با تمام چیزایی که میخوام و انجام دادنشون درست نیست!
پ.ن.۳. با کمال افتخار فاطی کماندو دوباره گیر داد! مانتو جدیدم تا روی زانو ه وگشاده! نمیدونم چرا رو من حساس شده!!!؟!؟؟ شاید چون همیشه حرفشو گوش میکنم و مثل "م" یا خیلیای دیگه سر به سرش نمیذارم!
پ.ن.۴. رمان کوری تموم شد... کیمیاگر کوئیلو هم تقریبا تموم میشه... "آنا کارنینا" از تولستوی تو صف مطالعه ست و کتابای جلال که دوباره آوردم واسه بازخوانی!
پ.ن.۵. نمیدونم چی کار کردم که باهام قهر کردی... حرف نمیزنیم با هم... چرا؟ چرا حرفاتو که نوشتی همه شون گوشه ی قفسه ست اما اصلا بازشون نمیکنم؟ چرا دیشب به جای اینکه وقتمو بذارم و حرفامو با تو بزنم، خوابیدم؟ مگه این تو نبودی که کمکم کردی به این جا برسم؟ نامردیه یه ذره سرم شلوغ شه از تو یادم بره!ولی بهت قول میدم... قول مردونه که همیشه همونی هستی که از اول بودی حتی هرچی بیشتر میشناسمت میفهمم اشتباه نکردم!... هیچوقت فراموشت نمیکنم -شاید گاهی حواسم پرت شه که خودت طبق معمول حدس میزنی افکارمو- و میدونم که همه ی اینا رو میدونی! ولی قبول کن دروغ نمیگم! بازم خودت میدونی چقدر دوستت دارم!
میرم تا نماز امروزم قضا نشه! که بازم باهات حرف بزنم! که از الان بهت ثابت کنم!
۸۹/۰۱/۱۸