موج، می آمد، چون کوه و به ساحل میریخت.
با غریوی،
که به خاموشی میپیوست.
با غریقی که در آن ورطه، به کف ها، به هوا
چنگ میزد؛ می آویخت...
ما نمیدانستیم
اینکه در چنبر گرداب گرفتار شده است
این نگون بخت که این گونه نگونسار شده است
این منم؛
این تو،
آن همسایه،
آن انسان،
این ماییم!
ما
همان جمع پراکنده
همان تنها
آن تنهاییم!
همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم.
آن صدا اما خاموش نشد.
-".... آی آدم ها..."
"آی آدمها..."
پ.ن.۱. اگه فکر میکنی اهمیت دادن به تو و عواطف و احساسات و ناراحتی ت و هرچی که مربوط به تو وظیفه ی منه و اگه فکر کردی همیشه هستم محترمانه میگم اشتباه میکنی... چون محبت زیاده از حد دل آدمو میزنه! درسته ساده م و به راحتی نگرانیمو واسه همه بروز میدم اما اینطور هم نیست که خستگی ناپذیر باشم...
پ.ن.۲. امتحانا با همه ی بدبختیاش داره میگذره! حساب کردم اگه دقیقا معدلم بشه ۱۶ هنوز معدل کلم الف میمونه! خدارو شکر یه شرط نهار رو نمیبازم!
پ.ن.۳. غرق شدن و سوختی بدترین نوع مرگه! اگه تو نوع مردنم حق انتخاب داشتم این دو تا رو کامل از گزینه ها حذف میکردم!
پ.ن.۴. یه نرخ کامل از جریمه هایی که اینروزا مد شده رو لازم دارم! ممنون میشم اگه بهم بگین!
پ.ن.۵. "فرموش" و "مه موش" اسم دوتا همستری ه که قراره دوستای من و شادی بشن! اگه "صنا" و "صندی" بلایی سرشون نیارن...(نی نی گربه های خوابگاهمون)
پ.ن.۶. با وجود تمام نفرتی که دارم از این شعر اما خدارو شکر همه چی آرومه! (عرض دست...)
۸۹/۰۳/۲۶