زندگی رویا نیست زندگی زیبایی ست می توان بر درختی تهی از بار ،
زدن پیوندیمی توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی
بذری ریخت
می تواناز میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست
.
.
.
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینک ، اما ایا باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد
پ.ن.۱. "با تشکر از شما میخوام بگم دل دیگه به عشقتون راه نمیده... از شما درسی گرفتیم که دیگه عاشقی به عمر ما پا نمیده... با شما آینه پر از ترانه نیست... با شما ترانه عاشقانه نیست... دبگه خواستن شما برای ما... دیگه خوندنی ترین بهانه نیست..." یادش بخیر! روزگاری داشتیم با این آهنگا!
پ.ن.۲. روزای بیکاری جالبی میگذرن دانشگاه... شنبه از همه خدافظی میکنی و میگی دیگه نمیای... ولی یکشنبه سر ساعت ۹ از خوابگاه میزنی دانشگاه... بهتر از هوای دمکرده تو اتاق و همنشینی با مور و ماره! امروز آخرین روزه دانشگاست! دلمان تنگ میشوووود!!!
پ.ن.۳. "فرموش" خیلی اذیت میکنه... دکتر دامپزشکی گفت که باید مثل نوزادا باهاش رفتار کنی! اما من هنوز نمیتونم حتی بغلش کنم!
پ.ن.۴. همه ی بازار پر آلبالو بود و توت فرنگی...
۸۹/۰۴/۰۲