~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دستو زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. اینکه عشق تکیه کردن نیستو رفاقت، اطمینان خاطرو یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستندو هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.و شکستهایت را خواهی پذیرفتسرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای بازبا ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانهو یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازیکه خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیستو آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود داردکم کم یاد میگیریکه حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهیبه جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…که محکم هستی…که خیلی می ارزی.و می آموزی و می آموزیبا هر خداحافظییاد میگیری   پ.ن.۱. میدونستم فرجه فرصت درس خوندن نیست اما هرچی هست میارزید که بیام! و این ۵ رووز عالی بود بدون اینکه درسی خونده شه! - و مهم ترین پیشرفت انتقال کتاب میکروب شناسی به کنار تلویزیون بود - ... خدایا شکرت... به خاطر تمام آرمشی که داشتم و نداشتم! واقعا ممنونتم! پ.ن.۲. حال عجیبی دارم... همه چی امشب عالی بود! یه مهمونی دخترونه و شام دسته جمعی اما الان یه حس عجیبی دارم. مثل شب قبل حرکتم به اینجا!یه نگرانی مبهم! دقیقا مثل وقتایی که مامان و بابا دعوا میکنن و تو همش میترسی که نکنه طوری بشه و در عین حال مجبوری برادرای کوچیکتو هم آروم کنی! یا مثل اینکه تو صف ترن هوایی پارک ارم واستادی و یه کورس دیگه نوبت توئه! این جور وقتا نفس آدم میگیره... سنگین سنگین! و بعد شکمت منقبض میشه و سرت... الا بذکر الله تطمئن القلوب... به شرطی که یادش بیاد تو ذهنم! پ.ن.۳. "دیوداس" رو بازم دیدم! کم پیش میاد هندی ببینم مخصوصا امروز که دیگه تفاوتی بین هالیوود و بالیوود نیست اما دیوداس یه هندی اصیل بود! همون آیین؛ همون مردم... همون افکار! یه شرق آشنا! و شایسته ی هدایایی که گرفت! پ.ن.۴. از محیط ساکت خوابگاه برگشتن به یه محیط شلوغ و پرسر و صدا زمان میخواد برای سازش... فهیمه هم همینو میگفت! پس مشکل من نیست! پ.ن.۵. تلاش برای مقاومت در مقابل وسوسه ی پیاده روی بی هدف تو خیابون... بلیت اتوبوس و شیشه پنجره رو باز کردن... گوشای یخ زده و مردم در حرکت... آموزش پرورشی که نبود و ترافیک و ترافیک... و چقدر دلم برای این شهر تنگ شده بود هرچند هنوز شهر رویاها نیست! پ.ن.آخر. شعر از خورخه لوئیس بورخس... منبع : اینجا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۱۱
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی