عادت کرده ام کوتاه بنویسم کوتاه بخونم کوتاه حرف بزنمکوتاه نفس بکشمتازگی ها دارم عادت می کنمکوتاه زندگی می کنمیا شاید کوتاه بمیرمنمی دانم فقط عادت ...
پ.ن.۱. منبع : تکه سنگ
پ.ن.۲. سال نو خیلی خیلی عالی شروع شد! هرچند قصدم این بود که سال تحویل خواب باشم و نشد... یا یه سری برنامه ها که جالب بهم خورد ما خدارو شکر تا امروز که ۷ روزش گذشت محشر بود! هر روز بیرون و شبا تا ۴ صبح (شبا تا ۴ صبح یا صبحا تا ۴ شب؟!) ... دید و بازدیدا و رفتن گروهی از این خونه به اون خونه... رستاک و رعنا و بارون... تولد و امید و علی و ارمغان...ویونا و دیدن و کنار هم بودن خیلیا...همه چی عالی بود و هست همچنان! بازم خدارو شکر!
پ.ن.۳. طی یک اتفاق خیلی مبارک و میمون، دفتر خاطراتی پیدا کردم که تاریخ خورده بود : ۱۸ تیر ۱۳۷۷! یعنی من ۸ سالم بود همه ش! کلی به نوشته ها و امضا و دست خطم خندیدم! و به دلمشغولی هام که چرا موهای مهناز اونقدر بلنده که بافته میشه و موهای من همیشه کوتاه؟ اینکه مدادتراشمو گم کردم و نکنه بابا دعوام کنه! اینکه چقدر ساده مینوشتم و چه چیزایی برام اهمیت داشت و الان... شاید راست میگفت یک نفر که داستانم مثل بنجامین باتن شده! روند فکری انسان برعکسه رشد جسمیشه! خیلی چیزا ساده تر بود اون موقع! حداقل از نوشته هام اینطور برمیاد!
پ.ن.۴. همه چی درست میشه اگه نقطه ثقلشو پیدا کنم! یه تعادل چیزیه که لازم دارم! که نه از این ور بوم بیفتم نه از اون طرف! شاید بهتر باشه زودتر برگردم به وضعیت سابق که حداقل اثر فریبنده ی خانواده حذف بشه! فکرم آزادتر شه و به چیزی بیشتر از خواب و شکلات نارگیلی و بستنی شلاتی فک کنم! عیده دیگه...
پ.ن.۵. و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم...
۹۰/۰۱/۰۷