از باغ میبرند چراغانیات کنندتا کاج جشنهای زمستانیات کنندپوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»تنها به این بهانه که بارانیات کنندیوسف! به این رها شدن از چاه دل مبنداین بار میبرند که زندانیات کنندای گل گمان مکن به شب جشن میرویشاید به خاک مردهای ارزانیات کنندیک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیستاز نقطهای بترس که شیطانیات کنندآب طلب نکرده همیشه مراد نیستگاهی بهانهای است که قربانیات کنند
پ.ن.۱. شعر قشنگی از فاضل نظری... که جدیدا با اشعارش حال میکنم! منتخب شعراش هم اینجاست!
پ.ن.۲. ۱۳ روز هم گذشت... خوب بود غیر از یه روزش که خب بیخیال... گفتم تلافی میکنم و فک کنم۴۸ ساعت کافی بود! بهشون هم گفتم که بودن و نبودن من مهم نیست! هم اینه که خواسته شونو به هر بهونه ای (شده حتی دروغ که تنفرانگیز ترین مسئله ایه که میتونه برام وجود داشته باشه) اعمال نکنن! هرچند آخرش هم فک نکنم کسی فهمیده باشه دلیلشو اما خب واسه خودم راضی کننده بود! گاهی یه ذره ناراحتی خوب و لازمه!
پ.ن.۳. فکر برگشت خیلی حالمو بهتر کرد! من نه ضدخانواده ام نه ضدوطن نه غرب زده نه هر صفت دیگه ای که راجع به خودم به ذهنم میاد! فک نکنم غیرمنصفانه باشه که آدم وابسته به شخص و مکان نشه! حالا اون شخص خانواده باشه یا دوست و اون مکان خونه باشه یا هرجا! رها بهتره! اینطوری دل کندن هم آسون میشه!
پ.ن.۴. ۱۲ فروردین و باغرود عالی بود! هرچند هنوز اول صبح بود و جمع نشده بودیم که خبر فوت یکی برامون اومد و جمع بهم ریخت اما بازم خیلی خیلی خوش گذشت! و بحثایی که کردیم و گاهی خوشم میاد که خانومای سن بالاتر اینهمه منطقی ظاهر میشن! (و حاضرم شرط ببندم قانع نشدن) اما به هر حال جبهه ی من خالی نبود! و ۱۳ هم و اونقدر بدو بدو که دقیقا نزدیک ماشین تازه یادم اومد سبزه گره نزدم و همونجا کنار خیابون یه سری علف رو بهم پیچوندم که فک کنم نفرین سبزشون واسم موند!
پ.ن.۵. "ماری" یا "سوگی" هرکدومتون میخونین اینو... اس ام اس نمیرسه! لطفا اخبار جدیدو بگین که من اون نقاشیو به کی تقدیم کنم بلاخره؟!
پ.ن.۶. خوندن دفتر خاطرات گذشته خیلی خیلی خیلی جالبه! و "فنگ شویی" نیز هم! و رمان هایی که مدت ها پیش خوندم! و متنی از "فدریکو گارسیا لورکا" که وسط دفتر خاطراتم بود و حدود ۵ سال پیش نوشتم و باعث تعجب خودم شد... و شعر "پشت دریاها" ی سهراب که فقط کلاس چهارم بودم که حفظش کردم و نوشتم... بازم میگم زندگی مثل فیلم بنجامین باتن به نظر میاد!
پ.ن.۷. و ان یکاد الذین کفروا...
پ.ن.۸. فردا میرم و تا آخر بهار دیگه نمیام اینجا! البته امیدوارم!
۹۰/۰۱/۱۳