حقیقت است نگو باز خواب می بینی
حقیقت است که داری عذاب می بینی
عذاب بدتر از اینکه سر بلندت را
به جرم سبز شدن زیر آب می بینی
اگر نفس نکشی مرده ای، اگر بکشی
تمام زندگیت را حباب می بینی
میان این همه رنگ و فریب، حق داری
که آب را هم دیگر سراب می بینی
همه شبیه یک سکه ی دو رو شده اند
به روی اینه حتی نقاب می بینی
تمام مردم این شهر غرق در خوابند
بخواب، خواب نباشی عذاب می بینی
پ.ن.0. فرهاد زارع کوهی... منبع :
lo0n.ir
پ.ن.1. با یاد مارال: دیگه اونقدرا هم خوش باور
نیستم! میبینم رفتارش سر د شده؛ دیگه از گفتگوهای قبل خبری نیست و به یه سلام
بسنده میکنه؛ میبینم که دیگه نیست و موجی که میفرسته کاملا منفیه ...اما با وجود
اینکه 100% مطمئن بودم اما صبر کردم تا خودش بگه! 4 روز گذشت و چقدر شنیدن یک
حقیقت سخته!( حتی با اینکه میدونستم جریان چیه) ... میگن دوستا باید آینه ی هم
باشن! این بی انصافیه که بیای بگی "یه اشکالی هست" اما نگی چی! نگی
چطوری به این نتیجه رسیدی! حتی دفاع هم نخوای یا توضیح یا توجیه... حداقل به نوشته
هام واکنش نشون نده که راحت بتونم هرچی میخوام بنویسم! بدون ترس ازینکه شاید
ناراحت شی. چون تقصیر تو نیست! مرسی که یادآوری کردی بهم ... چون تا گفتی فهمیدم
از چه روزایی حرف میزنی و چه اشخاصی و چه برخوردایی! فقط مدل گفتنشو بلد نبودی که
اونم اصلا مهم نیس...
پ.ن.2. اینکه احساس کنی حضورت تو یه جا باعث
کمرنگ شدن یک نفر دیگه میشه همونقدر که حس خوبی میده باعث خجالت و عذاب وجدان هم
میشه! که شاید تو که هستی یکی دیگه، یه جایی به خاطر تو از چیزی که میخواسته محروم
شده...
پ.ن.3. برای اینکه تو جمع انسان های امروز باشی،
کسایی که دوستشون داری و میخوای دوستت داشته باشن، باید کسی باشی که اونا میخوان!
اگه خودت باشی باختی!!!! این چیزیه که این روزا کاملا بهش رسیدم... میدونم اشتباهه
و میدونم که میشه دروغ یا ریا یا کم-خود-باوری ولی خب چیزیه که هست.
پ.ن.4. نوشته هام تکراری شده؟! هیچوقت نباید
بیشتر از یه روز تعطیل بود! تمام اعصاب وافکارم سمت و سوی منفی میگیره و اونقدر
نداشته ها و غصه ها و اشتباهات رو مرور میکنم که ... مخصوصا الان که با انسانی
آرمانی ذهنم که داشتم بهش میرسیدم، فاصله گرفتم! حمایت میخوام! یا شاید تایید!؟
پ.ن.5. گذشته از تمام این مسائل هنوز همه چی
خوبه! یا شاید آرومه! به قول یک دبیر گرامی همه از آهنگ "همه چی آرومه"
متنفرن اما جالبه که همشون زیر لب میخوننش!
پ.ن.6. "جدایی نادر از سیمین" فیلم
جالبی بود. و سیمینی که ترسو بار اومده بود و با فریادی که به سرش کشیده میشد یا
فرار میکرد یا تسلیم میشد... مثلِ... :-
۹۰/۰۲/۱۶