پ.ن.1. به همین زودی یه
ترم دیگه هم گذشت! شد 6 تا... با یه عالم اطلاعاتی که گرفتیم و معدل الف و رتبه ای
که حتی باهاش بهت خوابگاه هم نمیدن! و کارشناسی ای که براش هیچ کاری نیست و فقط یه
پله بود برای اینکه بتونی ارشد بدی و مطمئنم دو سال ارشد هم به زودی همین چند سال
میگذره... عجله ای واسه به آخر رسیدن ندارم! هدف دیگه اصلا برام مهم نیست! تصمیم
گرفتم به مسیر فک کنم و از همین حرکت لذت ببرم!! خلاف قانون اول ترمودینامیک که
میگه یک واکنش به مسیر بستگی نداره!
پ.ن.2. باورم نمیشد بخوام
رابطه ی مسالمت آمیز با یه حیوون برقرار کنم اما "صنم یار" بحثش جدا بود! هرچند یه ساعتی طول کشید تا
تونستم تو دستام بگیرمش! خیلی خرگوش نازیه!
پ.ن.3.
گفت"کجایی؟" گفتم" میام الان" گفت" نه من میخوام بیام
پیشت"... اومد و تو سالن؛ رو صندلیای کنار چیلر نشستیم. گفتم"بچه هاتون
کجان؟" گفت"هستن با هم" دیدم قرمز شده تمام صورتش! دستاشم بدجور
میلرزید... گفتم "چیزی شده؟" گفت "میتونم گریه کنم؟" جا
خوردم... تنها کاری که کردم این بود که یه دستمال بهش دادم که اشکاشو پاک کنه!
درست نبود مردم اشکای یک مرد گنده رو ببینن!... اصرار نکردم زیاد و اونم نگفت چی
شده! یه ذره گریه کرد و بعد هم رفت. همین!!!! اصلا نفهمیدم چرا؟!
پ.ن.4. دیگه جلو مخالفت
یا شوخیای بی مورد کوتاه نمیام.اگه کاری بکنن که دوست ندارم رک و راست میگم و
مقابله میکنم به هر طریقی. اهمیتی هم نمیدم که کی هست! واقعا الان دختر خوبی شدم
یا اون موقعا که اجازه ی برخوردا رو آزاد به هرکسی میدادم؟
پ.ن.5. بعضی شرایط واقعا
کنترلش از دست آدم خارج میشه! شاید هم الکی خودتو توش دخیل حساب میکنی و احساس
مسئولیتت الکیه! تفاوتشون خیلی کمه! یهو میبینی از یه مسئله ای دور مونده که فقط
به دست تو حل میشد و میتونستی دوستت رو بکشی بیرون و گاهی هم متضادش! اونقد تو یه
جریانی دخالت میکنی که اصلا بهت هیچ ربطی نداشته از اول! امیدوارم یه روزی تشخیصش
راحت شه... و امیدوارم اون موقع هنوز وقتی باشه!!
۹۰/۰۳/۰۵