انگار طاعون به شهر زده.
همه نگاه ها ترسناک، سرها چند درجه کج، زیر کلی کلاه و شال و هدبند و ماسک...
و وجود اینهمه انسان ماسک دار به آدم القا میکنه که ویروس از آنچیزی که فکر میکنی به تو نزدیک تر است.
و بعد معجزه ی تلقین
سامان احساس گلودرد داره، بابا صبح قرص سرماخوردگی میخوره چون احساس میکنه یکم سرماخورده، و آبریزش بینی من!! :))
پ.ن.1. برای کسایی که باعث میشن احساس کنی فوق العاده خاصی، وقت بذار!
پ.ن.2. ذره را تا نبود همت عالی حافظ / طالب چشمه خورشید درخشان نشود.
پ.ن.3. گاهی فک میکنم زمستون 90 اوج نوشتنم بود... نوشته هاش خیلی برای خودم معنی داره. بیشتر از بقیه سال ها. (البته بعد انتقالش به این سایت یکم ویرایشش بهم ریخت... اما قابل خوندنه. دی، بهمن و اسفند 90)
۹۴/۱۰/۰۵