خیالم را شــــــانه میزنی؟؟!
پریشــــــــان است...
پ.ن.1. تایتل رو با صدای داریوش گوش بدین...
پ.ن.2. این دو روز به تحویل سبدهای غذایی به افراد منتظر سپری شد... و چقدر چشماشون برق میزد... تو این مواقع آدم باید شاد باشه. که اونا شاد شدن... اما نمیدونم چرا اینقد سنگین بود؟! که چرا اینقد بار شرمندگی روی دوش آدم سنگینی می کنه!؟ که کاش بیشتر ازینها میشد...
پ.ن.3. داشتم تو سایتها دنبال چندتا پیام میگشتم برای تبلیغ «سفیر مهر». یه جا نوشته بود :"متاسفم برای کسانی که برای ترس از جهنم به نیازمندان کمک می کنند." چقد میتونه درست باشه؟! چند تا آدم میشناسیم که حقیقت کمک کردن بدون مطالبه چیزی در ازای اون رو درک میکنن!؟ خوشحال میشم باهاشون آشنا بشم. بیاین روراست باشیم... ما همیشه دنبال معامله برد_برد هستیم. و این بد نیس...
پ.ن.4. شاید یک عروسی بتونه حال و هوامون رو عوض کنه...
پ.ن.5. مهدی میگه ما مث اون گنجشکی میمونیم که داشت با نوکش رو آتیش آب می ریخت... بهش گفتن این کارت آتیش رو خاموش نمیکنه. جواب داد : میدونم. اما حداقل بعدش میدونم که تمام تلاشمو کردم...
پ.ن.6. به چند دعای از ته دل نیازمندیم...