در سالهایی که جوان تر و به ناچار آسیب پذیرتر بودم، پدرم پندی به من داد ... وی گفت :" هروقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا همه ی مردم مزایای تورو نداشتن."
پ.ن.1. از کتاب «گتسبی بزرگ» نوشته اسکات فیتزجرالد - یک کتاب خوب یا باید به زبان خود نویسنده خونده شه، یا با ترجمه یک مترجمی که میتونی شخصا باهاش ارتباط برقرار کنی. متاسفانه من نتونستم با نسخه کریم امامی ارتباط برقرار کنم.
پ.ن.2. « نزدیک پنج سال! حتی در آن بعدازظهر یقینا لحظه هایی وجود داشت که در آن، دیزی واقعی، به پای دیزی رویاهای گتسبی نمی رسید؛ نه به خاطر عیب های خودش بلکه به علت جوشش حیاتی توهم غول آسایی که گتسبی در ذهن خود ساخته بود.... از حد دیزی بزرگتر شده بود، از حد همه چیز گذشته بود. گتسبی خودش را با شور آفرینندگی در آن غرق کرده بود و پیوسته به آن افزوده و هر پر رنگینی را باد برایش آورده بود، به آن چسبانده بود. هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پر اشباح خود انبار می کند برابری کند. »
پ.ن.3. برداشت خاصی ازین کتاب نداشتم. شاید به خاطر همون عدم ارتباط با زبان مترجم باشه. فیلمش رو گذاشتم برای دانلود. شاید نکته ی بیشتری از چیزی که خوندم رو بهم بده.