درون آینه ی روبرو چه می بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟
تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟
تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟
به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟
به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی
پ.ن.0. تایتل از مهدی شهابی، شعر از حسین منزوی
پ.ن.1. کار به عنوان شاغل افتخاری در ارگان دولتی به شکل غیررسمی به پایان رسید.
البته قراره هنوز هفته ای یک روز برم چون کارمندان عزیز بخشمون هنوز تو این یک سال و نیم مسلط نشدن به کار (چون کارها توسط دو تا شاغل افتخاری که خیلی خوشحالن روزهاشون پر میشه، انجام میشد.)
ارگان سکوی پرش خوبی بود اگر امیدی برای موندن در اونجا بود. اما موندن در ارگان نیازمند رکامندیشن های بسیار قوی ای هست که خب فک نکنم من اونقد شاملش بشم.
پ.ن.2. کارمندایی که تو ارگان هستن خیلی خوبن. خیلی صمیمی. خیلی مهربون و دوست داشتنی. جو خیلی خیلی خوبی داشت. اما مثل تمام سازمان های دولتی دچار "بیکاری" و "تنبلی" و "بی مهارتی" محض هستن. عده ای هستن که تلاش میکنن برای رفع نقص هاشون. و این خیلی عالی بود. و عده ای هستن که...
پ.ن.3. ساعت 10 صبح کیفش رو برمیداشت و میگفت من رفتم. و می رفت که برگرده ولی تا آخر وقت اداره خبری ازش نبود. اوایل فک میکردم مرخصی میگیره. اما بعد دیدم این حجم از مرخصی زیاد به نفعش نیست. بعد فهمیدم که برمیگرده به ارگان اما نمیاد تو اتاق محل کارش. میره اتاق خانم همکارش و اونجا خوراکی و بگو و بخند با همکارا تا ساعت 2 بشه و انگشت بزنن که امروز سر کار حاضر بودن و برن خونه.
پ.ن.4. باور کردم که به شکل معجزه آوری تمام کارها خودش داره پیش میره. درسته در بهینه ترین شکل نیست اما واقعا داره پیش میره. با تمام تنبلی ها و پیچوندن ها. ولی به شکل عجیبی کارها پیش میره اما بدون شیب صعودی.