~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

برلین یک شهر اتو کشیده ست. 

از مجارستان که همه با لباس های راحتی (و جتی بدون لباس به خاطر گرمای شدید) تو کوچه و خیابون راه میرفتن وارد کشوری شدیم که مردها حتی به ندرت حتی شلوارک میپوشند. کلاسیک و محترمانه. صاف و اتوکشیده. 

هوای برلین عالی بود. نم بارونی که همراه سفرمون شد، هتل آپارتمان دنج و فوق العاده ای که داشتیم و محله ای که توش ساکن بودیم... همه و همه یک زندگی آروم و ایده آل رو تلاقی می کرد. همه چی انگار تو یک صلح نانوشته به سر می برد. فروشگاه های غذا و کیک خونگی، گل فروشی های رنگارنگ و خانم های پیر و شیک پوشی که با هم تو یک رستوران قرار میذارن برای نوشیدن قهوه یا خوردن نهار. 

و بعد با تمام این همه احساس صلح و آرامش میری دیدن تمام بقایایی که از جنگ جهانی باقی مونده. کنار دیوار برلین وایمیستی و فیلم های مستند اون دوره رو از مانیتورهایی که برای توریست ها قرار دادن تماشا می کنی. و باورت نمیشه که تمام این اتفاقات صدها سال پیش نبوده. سال 1990. یعنی تمام این همه صلح و آرامش عمرش هم اندازه سن خودته! 27 سال فقط. 

و مجسمه های نمادین سرشار از دلتنگی ناشی از دورافتادگان دو طرف دیوار...
دروازه ی برلین که هزاران ارتش اونجا رژه رفتن تا حکومتشون بر این کشور رو جشن بگیرن... 
مجلسی که هیتلر دستور آغاز جنگ جهانی رو اونجا صادر کرد...
پارک فوق العاده ای که درسته با قدم های آهسته ی ما (برای رعایت حال سوفیا) عبور ازش یک ساعتی طول کشید اما سبز بود و سبز...


برلین


پ.ن.1. برلین یک تجربه ی خوب بود!

پ.ن.2. برلین شهر تاریخی ای نیست. نه به اندازه مجارستان یا چک یا انگلستان یا فرانسه و یا حتی اتریش... بیشتر حس قدم زدن در اتفاقاتی رو داره که پیش پای شما تموم شدن... نه قدم زدن تو حال و هوای قرون وسطی. اما زیباست. 

پ.ن.3. تفاوتی که خیلی مشاهده میشه بین ما و مردمان اونجا اینه که ما خیلی کم وقت میذاریم برای بیرون غذا خوردن... شاید یک وعده بیرون غذا خوردن رو (اگه دانشجو نباشی و متصل به فست فود یا بوفه ی دانشگاه) ماهی یک بار در حالت ایده آل تو برنامه مون قرار بدیم. اما اون طرف کافه ها همیشه پرن. گروهی میشینن. نوشیدنی میخورن. غذاهای مختلف رو امتحان می کنن (لزوما در مورد رستوران های بسیار شیک صحبت نمیکنم!) و شاید 2 یا 3 ساعت وقت صرف خوردن همون یک بشقاب سبزیجات می کنن. ما کم میریم رستوران، سریع سفارش میدیم و دو لپی در سکوت می خوریم و پول غذا رو حساب می کنیم و میریم خونه! «غذا خوردن» برای ما یه نوع رفع نیاز و اجباره. کاری که باید انجام بشه!

پ.ن.4. عکس : باغ مرکزی قصر سوفی شارلوت - برلین

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۸

نظرات  (۲)

چه کشور دلربایانه ای...
کاش فرصتی مهیا بشه بتونم برم
۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۷ پیمان محسنی کیاسری
سفر به خیر.
من تو یک مستند دیده بودم که در کشوری که یادم رفته (اروپایی بود) سر صبح یک قهوه سفارش می‌دن و ۲-۴ ساعت سر همون میز می‌مونن و گپ می‌زنن و روزنامه می‌خونن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی