فردا شاید واسه آخرین بار رفتم کتابخونه وکیلی...
از رمانای خارجی به خاطر سبک بودن و ارزش ندادن خوشم نیومد... ارزش ندادن به خانواده،همسر،دختر،همکار...
رمانای ایرانی هم که مثل قارچ رشد میکنن! دخترای خوشگل و مهربون و نجیب با پسرای خوشتیپ و خوش هیکل و احتمالا خارج رفته...
نمیگم ناامیدم! چون کتاب خوب هم گاهی اوقات اومده زیر دستم...
پ.ن.۱. sms های یه نفر آشنا و ۹۹٪فامیل،بد جور کنجکاوم کرده! آخه چیزایی میگه که خیلی برام عجیبه!راستش چیزایی میگه که اگه ببینمش...
پ.ن.۲. آشا برگشت خونه! اونم با چه وضعی...ستایش جون حموم ادکلن گرفتتش! رو دست و پاهاشم با خودکار امضا کرده!
پ.ن.۳. خدایا ممنون که افطارو برامون گذاشتی... وگرنه...
۸۷/۰۶/۱۸