~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۸۷، ۱۰:۱۹ ق.ظ
۱۲ ساعت کار مداوم داشتیم روی یک پل... یک ساله اعلام شده مسابقات میخواد برگزار شه... ما یه روز مونده به موعود ثبت نام کردیم! سعید و علی تا ساعت ۵ صبح روش کار کردن و خداییش زحمت کشیدن... این طرح اولیه شه      پ.ن.۱. همدیگه رو درک نمیکنیم! نه من اونو، نه اون منو! نتیجه ی بحثامونم با فرمان اون ختم میشه:" دیگه حرف نزن"؛ "بسه". خب دوستش دارم! ولی با بعضی رفتاراش نمیتونم کنار بیام... پ.ن.۲. وضعیت هورمنی عقلم داغونه! یه دفعه فکر میکنم با ندیدنش بزرگترین شانس زندگیمو از دست دادم... چند دقیقه بعد احساس میکنم ارزش فکر کردنو نداره... خدایا خودت کمک کن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۸۷ ، ۱۰:۱۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ
گریه کردم... برای بهرام واسه فرخ و واسه خودم   پ.ن.۱. خیلی ترسو ام! تقصیر خودم نیست! ذهنیتایی که برام ساختن داغونه پ.ن.۲. قدرت تصمیم گیریم رو به تحلیله!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۳۰
خانوم سین

~:* بگو سیب... *:~ -

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ

گریه کردم...

برای بهرام

واسه فرخ

و واسه خودم

 

پ.ن.۱. خیلی ترسو ام! تقصیر خودم نیست! ذهنیتایی که برام ساختن داغونه

پ.ن.۲. قدرت تصمیم گیریم رو به تحلیله!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۳۰
خانوم سین

روز دهم...روز آخر

جمعه, ۸ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
امروز آخرین روزه! یه ذره تهران موندیم... شب خواب دوستامو دیدم! دلم واسشون تنگ شده!   پ.ن..۱. واسه کسی بمیر که واسه ت تب کنه دختر جان!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

روز نهم

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
امروز افتضاح بود... از قشنگ ترین و بکر ترین جاده ها گذشتیم! تو قلب گیلان... ولی... بقیه ش رو نمینویسم! از افکاری که این جور مواقع تو ذهنم میاد عصبانی میشم! در ضمن میترسم خودش بیاد بخونه!     پ.ن.کاش خدا همه رو ببره بهشت! همه رو...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

روز هشتم

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
امروز "شاهین" به جمعمون اضافه شد! یه پسر آروم و دوست داشتنی که فقط یه ذره تنبله! از خیلی چیزا به خاطرش گذشتم! امیدوارم لیاقت بودن با من و آشا رو داشته باشه!   پ.ن.۱. معذرت خواهی بلد نیست! توجیه ش هم اینه که کارایی که کرد عمدی نبوده!پ.ن.۲. عمو علیرضا تو ساری یه تصادف کوچیک داشتن!پ.ن.۳. دنبال یه سوییشرت قرمز کلاه دار میگردم! سراغ دارین؟ پ.ن.۴. بازم کوله پشتی خریدم! D&G
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

روز هفتم

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
رفتیم "دو هزار " و "سه هزار" (اسم کوه)   ویلاهایی داشتن که واقعا محشر بودن! نهار رو تو تنکابن موندیم!عمو علیرضا نیومده برگشتن! (حال اقدس خانم بد بود)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

روز ششم

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
بعد نهار رفتیم به سمت چالوس و آستارا تا عمو علیرضا اونجا به ما ملحق شه... شب رو تو تنکابن موندیم... میخوایم شام رو بیخ گوش دریا بخوریم...   پ.ن. آرمان فسقلی ۵ ساله اومده به من میگه :"منچ شاخی؟" (مدل دعوت کردن پسرای امروزی!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

روز پنجم

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
امروز صبح بلاخره رفتیم طرح سالم سازی و موفق شدیم یه ذره شنا کنیم! بعد از ظهر هم بعد بازی استقلال (۰-۱ باخت) رفتیم بازار دوباره! شب هم تو پارک لاله موندیم و شام رو کنار ساحل و در حال تماشای اختتامیه ی المپیک خوردیم!   پ.ن. خدا نکنه تو یه مکان عمومی بلوتوثت رو روشن کنی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

روز چهارم

شنبه, ۲ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
یک روز عالی واسه ی من... کار هر روز سعید و سامان و ایمان و آرمان و ابوالفضل دریاست! من و مامان هم رفتیم بازار... شب قایق بازی و آیس پک خورون داشتیم(دارم اسمارتیز بالا میارم!)... احتمالا بعد شام هم بریم ساحل واسه صرف هندونه!خیلی خوش میگذره...   پ.ن. آشا حال میکنه! با آرمان و ایمان دوست شده! آرمان امروز آشا رو رو پاش گذاشته بود واسه ش شعر میخوند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین