~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۰۶ ب.ظ
How hard is it for you ,men, to apologize... I never can't undrestand... All of you... with several ages... you allow yourselves to say everythings you want, do what u want and then expect others to feel comfort with u... It was important at first but now... U will find out a day that how much you need me! I'm your daughter...your sister or your friend! Not an unknown person which make you break your character!   Now i can undrestand that how hard it is too be kind and ...   p.s.1. tonight was not too bad... I baught a Rose for myself and another watch! I think this one is my 10th watch... p.s.2. we never forget ur day, Dad... even if... p.s.3. What a dead city it was... I don't know why...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۸۸ ، ۲۰:۰۶
خانوم سین

my happy ending...

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۲۸ ب.ظ
When u think everything is going right and everything is sweet... and u feel u r the happiest person in the world... just a REQUEST, a Question, can destroy all of ur real dreams! SHHhhhhhhhhhhh... Quiet! It's late... too late!     P.s.1. Today was Hasti's birthday... Enjoyfull and Full of FUN! p.s.2. Thanks  God... for this beautiful Friday... p.s.3. You were everything, everything that I wantedWe were meant to be, supposed to be, but we lost itAnd all of the memories, so close to me, just fade awayAll this time you were pretendingSo much for my happy ending It's nice to know that you were thereThanks for acting like you caredAnd making me feel like I was the only oneIt's nice to know we had it allThanks for watching as I fallAnd letting me know we were done (Avril Lavigne)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۸۸ ، ۲۰:۲۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۲۷ ق.ظ
به هر حال... نه از این ور نه از اون ور... یه برگشت به حالت اولیه! حوصله ی خودم سر رفت... دوباره جیغ و آهنگ و گشت و گذار... ساکت بودن خیلی سخته... هنوز براش وقت هست... هنوز کوچیکتر از اونم که نقش ادم بزرگا رو بازی کنم!   پ.ن.۱. به خدا غمگین نشدم!!!!!!!! همونم... عوض بشو نیستم... یه روند تکاملیه همین! پ.ن.۲. شعر پست قبل رو هم من نگفتم! کار "پرنیان" بود... من اصلا تو فاز این شعرا نیستم! پ.ن.۳. امشب سینما جور میشه... باید یه سری وسایل بخرم واسه تولد هستی جونم! یه جعبه ی گنده ی کادو میخواد! پ.ن.۴. ۳ تا دایویکس (حال عوض کردن فونت نیست) گرفتم! فیلمای هندی ش خیلی قشنگه!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۸۸ ، ۰۸:۲۷
خانوم سین

برای "پرنیان"...

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۸۸، ۱۲:۰۴ ب.ظ
نباشی جات پیشم سرده، همه حرفای من درده خزون اینجا فراوونه؛ فقط بارونه میمونه نباشی کی قسم میده شقایق رو به اون چشما؟ همه جاده های بودن میرن تنها ته دریا نباشی کیه عاشق شه از اون دیوار شیشه باز؟ کیه باشه توی دنیام مثل حس خوش پرواز نباشی بغض من مرده ست مثل حسرت توی بن بست نباشی بودنم هیچه! بدون این آخرین جمله ست نباشی میرسم آخر به اون مرز جنون آمیز همون جایی که میشم از نگاه پاک تو لبریز نباشی قفل این غصه می بنده قلب خسته م رو زمونه میده دست باد، امیدهایی که بستم رو نباشی قلب من داغون، نشستم زیر این بارون صدای پای اشکامه، میپیچه بین دنیامون نباشی لحظه از دست رفت مثل ترسیدن خورشید بگو دیشب به غیر ماه صدای گریه شو کی دید؟ نباشی ثانیه بیتاب، پر از کابوس تکراره همه روزای تقدیرم پر از خط های پرگاره نباشی حرف گفتن از نبودت تا نهایت هاست همه امید قلب من اسیر دستای فرداست دلم تنگ میشه اینجوری، پر از غصه٬ پر از دوری توی تاریکی اینجا، میدونی تو خود نوری؟؟   پ.ن.۱. سروده شده در ۳۱ خرداد ۸۸! وسط امتحانا! یکی نیست بگه مگه تو درس نداری؟ پ.ن.۲. شعرا  رو به خیلیا که فکر میکردیم صاحب نظرن نشون دادیم! اما مثل اینکه... پ.ن.۳. بابا میگه خیلی خانوم شدی...! این بده یا خوب؟ من سیمین خودمو میخوام!  نازنین قبل رفتنم گفت "دلم واسه خاله بازیات تنگ میشه!!" پ.ن.۴. و ان یکاد الذین کفروا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۸۸ ، ۱۲:۰۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۱۷ ب.ظ
رسیدم خونه! آخرین امتحان رو دادیم! اکولوژی... دکتر نقی نژاد مجله رو دیدن و خیلی ابراز خشنودی فرمودن! بعدش هم یه دانشگاه گردی با خانواده و حرکت به سمت نیشابور! باید تابستون جالبی باشه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۸۸ ، ۲۰:۱۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۸۸، ۰۶:۴۳ ق.ظ
فقط "اکولوژی" مونده! سه شنبه اونم میدیم و میره قاطی بقیه و بعد تابستون... اتفاقات زیادی افتاد که خیلی برام مهم بود... باعث شد که نظرم نسبت به خیلیا عوض بشه! رو رفتارم باهاشون تجدید نظر کنم و خیلی کارای دیگه... فقط خداکنه عجولانه کاری نکنم که همه چی به هم بریزه! یه جور بلوغ فکری بود... بعد اون اتفاقا دیگه اون سیمین کوچولو نیستم... گند زده شد به هر چی کودک درونه... شدم یه ادم بزرگ... از اونایی که شازده کوچولو میگه... اونایی که فرق یه کلاه رو با یه مار که یه فیل رو بلعیده نمیفهمن (کتابش خیلی قشنگ بود!)     پ.ن.۱. کنکور تموم شد! اگه مونده بودم پشتش کی میتونست این همه خاطرات شیرین مازندران رو بهم بده؟ پ.ن.۲. خدا یا! واسه امید، شادی، فائزه، مهسا، علی، نگار، فرزانه، فائزه ۲، مجید، دانیال و همه ی دوستام که کنکور داشتن دعا میکنم! امیدوارم به اون هدفی که واسه ش مونده ن برسن! پ.ن.۳. نمرات از ترم پیش بهترن! یعنی اینجوری به چشم میان! پ.ن.۴. و ان یکاد الذین... پ.ن.۵. اگه بخوای تمام وقتتو بذاری واسه فکر کردن روی نوع انتقام، کینه تو فراموش کنی بهتره! حتی اگه نبخشی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۸۸ ، ۰۶:۴۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۸۸، ۰۷:۱۷ ق.ظ
یک روز شاید یک روزکه آفتابگیسوی نقره ای دماوند پیر را نوازش می کنددر یک غریو تندر بارانیدر یک نسیم نوازشگر بهار یک روز شایدهمراه پرواز پرستوی عاشقی واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گرددامید کوبه در را بفشاردو سپیدی جای تمامی این سیاهی ها را پر کند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۸۸ ، ۰۷:۱۷
خانوم سین