~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیمین در پراگ» ثبت شده است

689- بعد 50 روز زندگی

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۳۱ ب.ظ

مقدمه: دلیل نوشتن این پست شاید سوالایی بود که این روزا ازم میپرسن...

   1+ دلت تنگ میشه یا نه...

جوابیه: اگه قول میدین بهم نگین غرب زده یا عنصر اخراجی و نخواین منو به داعش معرفی کنین باید بگم "نه". دلم تنگ نمیشه. شاید گاهی مناسبتی... مثلا دلم میخواست 8 فروردین عروسی سوسن تهران باشم، یا 12 فروردین با جمع بزرگمون تو باغرود 12 بدر بریم... یا مثلا عروسی شادی... اما به طور کلی نه. 
    پ.ن.1. امروز به معصومه میگفتم دلم برای هیجانات ایران هم تنگ میشه. شب بخوابی ساعت کوک کنی که صبح زود بری تو صف سبد کالا، با استرس این بخوابی که فردا قیمت مرغ بالا نره، بری خیابون و قیمت طلا تو مسیر رفت یه چیز باشه و تو مسیر برگشت یه چیز دیگه... اینجا اصلا هیجان ندارن. میتونی برنامه ی آخر سال رو از الان بریزی و حتی بودجه ی برنامه تو هم کنار بذاری بدون نگرانی اینکه چیزی ممکنه عوضش کنه. همه چیز قابل پیش بینی و این اصلا خوب نیس واسه روحیه ی تنوع طلب ما.

2+ علم بهتر است یا ثروت؟...

جوابیه : علم!! اما نه علم آکادمیک... نه اینکه من فوق لیسانس سلولی مولکولی رو گرفتم، دکتراش رو هم بگیرم و نهایتا تدریس کنم تو دانشگاه. علم واقعی... ینی حداقل ادبیات برتر جهان رو خونده باشی. جزیره ی گنج، تام سایر، غرور و تعصب، دور دنیا در 80 روز... ینی انگلیسی روون صحبت کنی و کنارش حداقل فرانسه یا اسپانیولی بدونی... ینی تاریخ جهان رو که نه، تاریخ کشورت رو بدونی... چهارتا کتاب خونده باشی برای تربیت بچه ها یا برخورد با اطرافیان ( نه کتابای بیایید خروس نباشیم و چمیدونم ازینا) . سفر بری. ببینی، فکر کنی.
    پ.ن.1. اینا ثروت میخواد. درسته. اما پولی که باهاش زندگی کنی نه اینکه پدر خودتو در بیاری. اینجا کاری ندارن چی میوشی. حتی دست دوم اگه باشه. حتی اگه برات بزرگ باشه یا کوچیک. وقتی نیاز داشته باشی خرید کنی نه صرفا چون عید یا اول مهر یا عروسی نزدیکه.
    پ.ن.2. تو مترو، ایستگاه و اتوبوسا، حتی پیرمرد 70 ساله کتاب دستشه. یک کتاب 400-500 صفحه ای گرفته و داره با دقت میخونه. و وقتی مردم به این سطح از آگاهی برسن راحت قبول میکنن که وقتی مترو میاد، جلوی در واینستین و بذارین ملت پیاده شن بعد شما سوار شین، وقتی یک خانوم با بچه ش پشت سر شما داره سوار میشه، صندلی خالی رو بذارین برای اون، خط عابر پیاده علامت افزایش سرعت نیست... 
     پ.ن.3. چک تاریخ جالبی داره. اینا هم مثل ما درگیر انقلاب بودن. اینا هم مثل ما یک دوره ی خیلی بدبختی ناشی از جنگ و تغییر رو داشتن. اما برای من سواله که چطور تونستن اینقدر سریع سر پا شن دوباره در حالیکه ما نتونستیم؟! و جوابش فقط تو همون فرهنگه. که مدرک گرایی طوری داره مارو میبلعه که کاری نداریم دکتر مملکت وقتی اون روش بالا میاد از صد تا بی سواد بدتر عمل میکنه. که مدرک هیچوقت دیگه نشون دهنده ی علم نیست...
      پ.ن.4. رفته بودیم بانک. اینطوری نبود که از پشت یک دیوار و شیشه با کارمند صحبت کنیم. یک میز گرد بود یا دو تا صندلی راحتی. کارمند بلند شد. دست داد. صندلی رو برای من که خانوم بودم کشید عقب. نشستیم و بعد نشست. کارمون رو انجام داد. خودش بلند شد و رفت پرینت و کپی های لازم رو گرفت. انجام داد کارمون رو. بلند شد. خدافظی کرد. دست داد. و رفتیم. :) اصلن هم حس نکرد داره به ما لطف میکنه که وقت گذاشته برامون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۱
خانوم سین

686

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

ایّام ز دیدار شمایند مبارک

نوروز بمانید که ایّام شمایید...

 

+ شمس تبریزی
++ اینجا که کلا حال و هوای عید نیس. اما عیدتون مبارک...
+++ پیش به سوی پاریس.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانوم سین

683- زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ب.ظ

مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است
عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است
در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی 
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است
بعد از این از عشق ما در کافه های انزوا
نقش مرموزی ته فنجان بماند بهتر است
بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو 
عشق بی آغاز بی پایان بماند بهتر است

 

0+ تایل از فاضل نظری و شعر زیبا از احسان افشاری

1+ «بگو ای اهل کتاب، بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد» 
     پ.ن.1. آل عمران، آیه 94
     پ.ن.2. این ینی اصل مشترک بین تمام ادیان. خدای یکتا رو بپرستین و شرک نورزید.
     پ.ن.3. عکسی که گذاشتم منم، مثلا ایران به دنیا نیومدم. مثلا خونه م تو یه شهر کوچیک یه جای دیگه ی دنیا ست... مثلا همه چی همینقد رنگی و آرومه.

2+ نگران آینده نباش، چون خدا زودتر از تو آنجاست...

3+ از قبل اینکه بیایم، آهنگ "بهار بهار باز اومده دوباره " از مهستی رو میذاشتم میگفتم دم عید که بشه اینو ما همه ش گوش میدیم که "اما برای من دور ز خونه بهارا هم مث خزون میمونه..." و کلی میخندیدیم. اما الان حتی جرئت نمیکنم این آهنگو بذارم... 
     پ.ن.1. کی فک میکرد من مقاوم به دوری با آهنگ ماه و ماهی چند ساعت گریه کنم برای اینکه دلم واسه سعید تنگ شده...
      پ.ن.2. باز خدا خیر بده خانم گوگوش رو که یه چیزی خوند دل آدم نگیره...  عید عاشق
 
     پ.ن.3. عید دیدنی امسال ما این شکلیه...

4+ حالمان اصلا خوب نبود... فکر کردیم داریم میمیریم. چشمامو که میبستم انگار ته یک چاه بودم و مهدی رو صدا میزدم اما نمیشنید... قرآن رو برداشتم. گفتم فقط یه چیزی بیار که آرومم کنه. تفال زدم.
      پ.ن.1. دفعه ی اول این آیه اومد که ترجمه ی همینطوریش میشه :" که چون وقتی به سختی می افتند از خدا درخواست کمک میکنند و وقتی کشتی به سلامت به ساحل رسید فراموش میکنند و دوباره به هر کاری دلشون میخواد میپردازند"
      پ.ن.2. گفتم بدجنسیه الان تو این حال بخوای منت بذاری... دوباره تفال زدم. سوره ی نور اومد. همون دو تا آیه ی موسوم به آیه ی حجاب که چشمان خود را فروبندند...
     پ.ن.3. فک کنم خدا میخواد بگه اگه میخوای من به حرفت گوش کنم تو هم به جرفم گوش کن. اگه میگم حجاب داشته باش نپرس چرا. بگو چشم. تا تو هم هروقت کشتیت افتاد تو طوفان و گفتی کمک بگم چشم.
     پ.ن.4. تنها دلیلی که پیدا کردم برای حجاب این بود. که رابطه باید دو طرفه باشه. تو گوش بدی و اون هم گوش بده... 
     پ.ن.5. اما چشمای گرسنه، افکار پلید، نگاه کثیف، حرف زشت و تماس آلوده هیچ چیز و هیچ کس اذیتم نکرد. اصلا پیش نیومد. حتی یک چراغ، حتی یک نیش ترمز... حتی یک سر حرف باز کردن که ساعت چنده یا ور آر یو فرام!؟ و این فوق العاده بود. این امنیت فوق العاده بود.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۲۹
خانوم سین